( نوآموزی ) نوآموزی. [ ن َ / نُو ] ( حامص مرکب ) نوآموز بودن. تازه کاری. مبتدی بودن. ماهر و کامل نبودن : نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی.حزین لاهیجی. || آغاز تعلیم : نخست از من زبان بسته که طفل اندر نوآموزی چو نایش بی زبان باید نه چون بربط زبان دانش.خاقانی.
معنی کلمه نوآموزی در فرهنگ فارسی
( نو آموزی ) بودن . ماهر و کامل نبودن . یا آغاز تعلیم .
جملاتی از کاربرد کلمه نوآموزی
سوخت پروانه و ببست نفس گفتن بلبل از نوآموزی
نوآموزی او را به چنگ اوفتاد معلم به درسش زبان برگشاد
کی باشد عقل کل پیشت یکی طفلی نوآموزی چه دارد با کمال تو به جز ریشی و دستاری
پیران خرد بر وی، سی سال سبق خوانده در مکتب عشق اکنون، طفلی است نوآموزی
به وردی کز نوآموزی بر آید به آهی کز سر سوزی بر آید
محبت این دبستان را بود آن مرشد کامل که پیر عقل باشد پیش او طفل نوآموزی
ز زلفش دل به صد افسون گرفتم لیک کی سازد فراموش آشیان مرغ نوآموزی که من دارم
نخست از من زبان بستد که طفل اندر نوآموزی چو نایش بیزبان باید نه چون بربط زبان دانش
چون ویله زینهارش بلند آوا گشت، و بیغاره تاب او بارش شرم انگیز و خشم افزا، چهاراسبه بدو آمیختم و ده مرده درخدیجه آویختم. اگر چه آن بره آهوی تازه شاخ و گوزن بچه نو نبرد با همه خردی و سادگی و نوآموزی و مادگی بازوی شیر و پلنگ داشت و نیروی دریا و نهنگ، ولی چون ما را با همه بی دست و پائی ساز هم پشتی رست و کار از بازیچه و لاغ به کشاکش و کشت درکشید، سخت سختش زار و زبون آوردیم و نیک نیک نوان و نگون.