نهگوی
معنی کلمه نهگوی در فرهنگستان زبان و ادب
معنی کلمه نهگوی در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه نهگوی
شاها خدای من داند که روز و شب شکرانهگویمت هر دم هزار بار
گوشها تا در حجاب پرده غفلت شدند بر لب افسانهگویان شد گره افسانهها
به خاموشی سر هر مو زبانیست ز حیرت جوهر آیینهگویاست
اندر دل من ترانهگویان شدهای واندر سر من چو باده رقصان شدهای
روز و شب افسانهجویانی تو چست جزو جزو تو فسانهگوی تست
از عشق ازل ترانهگویان گشتی وز حیرت عشق گول و نادان گشتی
زاهد بودم ترانهگویم کردی سر فتنهٔ بزم و بادهخویم کردی
مصلحت را صد هزار افسانهگوید با رقیب خوابشآید خودز وصلدوستگردد کامیاب
ورنهگویم که آن فلان ذکرست وان فلان مقعد پر از بادت
درهم آمیختیم خنداخند من و چون من فسانهگویی چند