نهلی

معنی کلمه نهلی در لغت نامه دهخدا

نهلی. [ ن َ لا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نهلان. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نهلان شود.

جملاتی از کاربرد کلمه نهلی

گناهی ار بکنی زود توبه کن واره بکوش زنگ گنه در شفاف دل نهلی
اگر همه هستی در هشیاری و مستی کلک و پرند از چنگ نهلی، همی گمان فزونی مبر که باز کم است، و چشم و گوش یاران دید و شنید را سردی و سیری ازآن افسانه چاه و شبنم نخستین منم آنکه جیحون و جی از نهاد هیچ سیرم دیر و زود آز آورده آن خامه و شست باز نیارد نشاند و بر جای پاره پرندی چند اگر دریا بارها گذارش از خاک ری زی در خاور دوانی، شاد خواست تفسیده روانم همچنان کشتی بر خشک خواهد راند.
هنر اینست که تو می بهلی، ما نهلیم بپس پشت، که تو می بغری، ما بغریم
سر ببازیم و زنده‌اش نهلیم چون از آن جان‌فکار و خسته‌دلیم
او چو فرو هشت زیر پای تو را چونکه تو او را ز دل برون نهلی؟
چونکه نه مشغول کار خویش بوی؟ باد عمل چون ز سر برون نهلی؟
شهوت نهلی که چون شرابت ببرد برتاب عنان و گرنه تابت ببرد