نهل

معنی کلمه نهل در لغت نامه دهخدا

نهل. [ ن َ هََ ] ( ع مص ) اول شربت خوردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). نخست آب خوردن. ( منتهی الارب ). آب خوردن شتر به آب خورش نخستین تا سیراب شدن. ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). فهو ناهل. ( متن اللغة ). منهل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || سیراب شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). || تشنه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). منهل. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || ( اِ ) طعام خورده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || هرچیز شایسته و لایق خوردن. ( ناظم الاطباء ). هر طعامی که خورده شود. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ ناهل. رجوع به ناهل شود. || اول شربت. ( دستورالاخوان ) ( مهذب الاسماء ). نخستین آب خوردن شتران. زیرا شتر دو مرتبه آب می خورد تا سیراب گردد نخستین را نهل و دویمین را علل گویند. ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) سیرابی. ری . || عطش. تشنگی. ( از متن اللغة ).
نهل. [ ن َ ] ( اِخ ) نام یکی از مبارزان تورانی. ( از برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از رشیدی ).

معنی کلمه نهل در فرهنگ معین

(نَ هَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - آشامیدن ، نوشیدن آب . ۲ - تشنه شدن .

معنی کلمه نهل در فرهنگ عمید

تشنگی.

معنی کلمه نهل در فرهنگ فارسی

۱- (مصدر ) آشامیدن نخستین ۲ - تشنه شدن. ۳ - سیراب شدن . ۴ - ( اسم ) تشنگی : (( و شدت حرارت نهل به آب دهان جگر سوخته ای چند زایل گردانیدن جایز شمرد . ) ) ۵ - ( اسم ) نخستین آبی که بشتران دهند : تا من برفتم زین چمننه سرو ماند و نه سمن بودی همانا اشک من آنگه نهالش را نهل . لامعی . تاریخ ادبیات . دکتر صفاج ۳۹۴:۲ )
نامی یکی از مبارزان تورانی

معنی کلمه نهل در فرهنگ اسم ها

اسم: نهل (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: nahl) (فارسی: نَهل) (انگلیسی: nahl)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی

معنی کلمه نهل در ویکی واژه

آشامیدن، نوشیدن آب.
تشنه شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه نهل

آنهلینا لیساک (به اوکراینی: Ангеліна Лисак، زادهٔ ۱۲ ژانویهٔ ۱۹۹۸) یک کشتی‌گیر آزادکار اهل کشور لهستان است.
عاجزانه روند این ره را نهلند از کف خود آگه را
از وجودش اثر بجا نهلند خاک او نیز در سرا نهلند
زنده گرماند آن سگ بدخو نهلد تا بر آید ازحق بو
نیست کس لایق و رشکم نهلد ورنه همی بخشم از لعل توخاتم به سلیمانی چند
با مهر تو کائنات ذرّه با بحر تو کائنات منهل
یا شافی صدر کل مصدور من أعذب منهل و مورود
می بدهم که بیخودی می نهلد که چون منی خون خورد و لب تواش پیش لب و دهن بود
یار مرا می‌نهلد تا که بخارم سر خود هیکل یارم که مرا می‌فشرد در بر خود
بگو تا نهلد آفتاب هیچ ز آثار غم‌انگیز دی اثر