معنی کلمه نهر در لغت نامه دهخدا
به هشت نهر بهشت اندر این سه غرفه مغز
به هفت حجله نور اندر این دو حجره خواب.خاقانی.|| آب جاری متسع. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). رجوع به معنی قبلی شود. || ( مص ) جاری کردن جوی را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جوی کندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). کندن و جاری کردن نهر را. ( از متن اللغة ). || جای درشت گرفتن جهت روان کردن جوی. ( از منتهی الارب ). || بشدت جاری شدن خون.( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || رفتن آب در زمین. ( از منتهی الارب ). جاری شدن آب بر زمین . ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). آب رفتن در جوی. ( تاج المصادر بیهقی ). || تا آب رسیدن چاهکن. ( از منتهی الارب ). به آب رسیدن چاهکن هنگام حفر کردن چاه. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نَهَر. ( آنندراج ) ( متن اللغة ). || سرزنش کردن. ( از منتهی الارب ). || بانگ برزدن. ( از منتهی الارب ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی )( ترجمان علامه جرجانی ص 102 ). زجر. ( متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).
نهر. [ ن َ ] ( اِخ ) در نجوم ، نام صورتی از صور فلکیه از ناحیت جنوبی و آن را بر مثال جویی توهم کرده اند باریک با گردش های بسیار و آن سی و چهار کوکب است و آخر او کوکبی است روشن از قدر اول که او را آخرالنهر خوانند. ( یادداشت مؤلف ) ( از جهان دانش ).
نهر. [ ن َ ] ( اِخ ) جیحون.
- ماوراءالنهر ؛ آن سوی جیحون از جانب مشرق. ( یادداشت مؤلف ).
نهر. [ ن َ هََ ] ( ع مص ) به آب رسیدن حفار و چاهکن. ( از متن اللغة ). رجوع به نَهر شود. || ( اِ ) نَهر.رجوع به نَهر شود. || فراخی. گشادگی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). وسعت. ( ناظم الاطباء ). سعة . ( اقرب الموارد ).