معنی کلمه نهاری در لغت نامه دهخدا
نهاری. [ ن َ ] ( اِ ) اندکی مایه طعام بود که بخورند و گویند نهاری کنیم تا طعامی دیگر رسیدن ، چنانکه بعضی دیگر گویند صفرا بشکنیم از آن سبب که نهار باشد یعنی ناشتا که چون آن خورند آن را نهاری گویند یعنی ناشتا شد. ( لغت فرس اسدی ص 518 ). طعام ناشتا باشد یعنی کم مایه طعامی بود که پیش از طعام تمام مایه خورند و گویندنهاری کنیم و نهاری از آن سبب گویند که ناهار بوده باشند که این طعام کم مایه را خورند. ( اوبهی ). نهاره.طعام اندک که بدان ناشتا کنند. ( برهان قاطع ) ( از آنندراج ). ناشتاشکن. ( مهذب الاسماء ). کنایه از طعام صبح ، در عرف نوعی از شوربای گوشت که به وقت صبح خورند. ( غیاث اللغات ). لهنه. چاشنی بامداد. ( زمخشری ). لقمةالصباح. صبحانه. دهان گیره. دهن گیره. زیرقلیانی. ( یادداشت مؤلف ). چاشت. ناشتا. ( ناظم الاطباء ) :
وصال تو تا باشدم میهمانی
سزد کز تو یابم سه بوسه نهاری.خفاف ( لغت فرس ).چو خوان نهاد نهاری فرونهد پیشت
چو طبع خویش به خامی چو یشمه بی چربو.منجیک.نه ماه بعد از طعام نهاری بیرون بارگاه بر کرسی نشستی.( جهانگشای جوینی ).
- نهاری دادن ؛ تلهیج. ( منتهی الارب ). تسلیف. تلهین. ( تاج المصادر بیهقی ).
- نهاری کردن ؛ نهار کردن. نهار شکستن. ناشتائی خوردن :
من دوش به کف داشتم آن زلف همه شب
وز دو لب او کرده ام امروز نهاری.فرخی.|| بسیار و فراوان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نهارو نهمار شود. || قسمی از دهنه لگام. ( ناظم الاطباء ).