معنی کلمه نهار در لغت نامه دهخدا
نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود
خورد سه لقمه خشکار بامداد نهار.حکیمی ( یادداشت مؤلف ). || طعام که نیمروز خورند. غذای معتادنیم روز و آن از کلمه نهاری و ناهاری آمده است یعنی ناشتائی. در اصل نهار شکستن به معنی خوردن غذا پس از ناشتا بودن بوده است و امروز نهار خوردن گویند برای غذای میان روز. ( از یادداشت های مؤلف ). رجوع به ناهار کردن و نهار خوردن و ناهاری و نهاری شود. || بسیار و فراوان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نهمارشود.
- بر نهار ؛ ناشتا: انا علی الریق ؛ بر نهارم. ( بحر الجواهر ) ( یادداشت مؤلف ).
- بر نهار آشامیدن ؛ به ناشتا خوردن. شرب بر ریق. شرب علی الریق : چون دو درم از او بر نهار بیاشامند... ضیق النفس را نفع دهد. ( ریاض الادویه ) ( یادداشت مؤلف ).
- بر نهار بودن ؛ ناشتا بودن. ( یادداشت مؤلف ).
- نهار چیدن ؛ نهاری بر سفره نهادن. سفره گستردن.
- نهار خوردن ؛ نهاری خوردن. ناهاری خوردن. غذای نیم روز خوردن.
- نهار شکستن ؛ ناشتائی خوردن.
- نهار کردن ؛ ناشتائی خوردن. نهار شکستن :
گر همچو صبح صاف بود اشتهای تو
با قرص آفتاب توانی نهار کرد.مخلص کاشی ( از آنندراج ).رجوع به نهاری کردن شود.
- نهار کشیدن ؛ غذا در ظرف کردن. غذای ظهر را آماده کردن و بر سفره یا میز چیدن.
نهار. [ ن َ ] ( ع اِ ) روز. ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ضد لیل ، یعنی روشنی مابین طلوع فجر تا غروب آفتاب یا از طلوع آفتاب تا غروب آن . ( منتهی الارب ). روشنی گسترده کشیده شده از مشرق به سوی مغرب را نامند و در عرف زمانی را گویند که این روشنائی در آن مدت باقی است. ( از کشاف ، از جامعالرموز ). مترداف یوم وضد لیل است. ( از متن اللغة ). ج ، اَنهُر، نُهُر، او لایجمع کالسراب و العذاب. ( از منتهی الارب ) :
کی بود کردار ایشان همسر کردار او
کی تواند بود تاری لیل چون روشن نهار.فرخی.