معنی کلمه نهادن در لغت نامه دهخدا
لادرا بر بنای محکم نه
که نگهدار لاد بن لاد است.فرالاوی.چون سپرم نه میان بزم و نوروز
در مه بهمن بیار و جان عدو سوز.رودکی.یکسو کنمش چادر یکسو نهمش موزه
این مرده اگر خیزد ورنه من و چلغوزه.رودکی.شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تخت ها بنهاد و برگسترد بوب.رودکی.به چینی یکی نامه بد بر حریر
فرستاده بنهاد پیش دبیر.فردوسی.سر پیر جادو نهادش به پیش
کشنده بکشت اینت آیین و کیش.فردوسی.نهادند در کاخ زرین دو تخت
نشستند شادان دل و نیکبخت.فردوسی.تا پای نهند بر سر حران
با کون فراخ گنده و ژنده.عنصری.من ایدون دیدم که یک طبق نان بر سر نهادم و مرغان هوا آن را می خورند. ( ترجمه طبری ).
خربزه پیش وی نهاد اشن
وز بر او بگشت حالی شاد.غضایری.در کف من نه نبید پیشتر از آفتاب
نیز چه سوزم بخور نیز چه بویم گلاب.منوچهری.بر نه به کف دستم آن جام چو کوثر
جام دگر آور به کف دست دگر نه.منوچهری.بر پشت نَهَدْشْان و سوی خانه بَرَدْشان.منوچهری.هره نرم پیش من بنهاد
هم بسان یکی تلی مسکه.حکاک.گر چراغی ز پیش ما برداشت
باز شمعی به جای آن بنهاد.؟ ( از تاریخ بیهقی ص 385 ).و خزانه به قلعه شادیاخ نهاده بود. ( تاریخ بیهقی ). گفت دستاری دامغانی در بغل باید نهاد چون من از اسب فرود آیم بر زین پوشید. ( تاریخ بیهقی ).
پس این لوح و بت را بسر برنهیم
نیایش کنان دست بر سر نهیم.اسدی.بر سر آتش نهادت ای تبع دیو
آن که بر این راه کژت از بنه بنهاد.ناصرخسرو.دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب
به پیش خوک نهادن نه من و نه سلوی.ناصرخسرو.کرسی زر مرصع بجواهر بنهادند و بهرام بر آن کرسی نشست. ( فارسنامه ابن بلخی ص 76 ). سنگی گران را به تحمل مشقت فراوان از زمین بر کتف توان نهاد. ( کلیله و دمنه ). چون نرگس جام زر بر کف نهاد.( سندبادنامه ص 15 ).