معنی کلمه نه در لغت نامه دهخدا
چون ترا دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست.رودکی.این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند
انگور نه از بهر نبیذست به چرخشت.رودکی ( احوال و اشعار ص 972 ).گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرس.رودکی.نه همی بازشناسند عبیر از سرگین
نه گلستان بشناسند ز آبشتنگاه.قریع.جوان را چو شد سال بر سی و هفت
نه بر آرزو یافت گیتی و رفت.فردوسی.نه گشت زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیماربگزایدش.فردوسی.نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی.فردوسی.نه نافه بیارد همه آهوئی
نه عنبر فشاند همه جودری.منوچهری.نه هم قیمت دُرّ باشد بلور
نه هم رنگ گلنار باشد پژند.عسجدی. || ( ق ) به معنی لا، مقابل نعم. خیرمقابل بله و آری. برای نفی و رد و انکار :
گروه دیگر گفتند نه که این بت را
بر آسمان برین بود جایگاه آور.فرخی.چنین باید که هر کس را به تو احسنت و زه باشد
کمانت روز و شب با دشمن سلطان بزه باشد
حدیث تو همه با دشمنانش داد و ده باشد
جواب تو مر ایشان را به هر گفتار نه باشد.فرخی.چو من دستگه داشتم هیچ وقت
زبان مرا عادت نه نبود.مسعودسعد. || قید نفی است که بر سر فعل درآید :
چنو نه هست و نه بودو نه نیز خواهد بود
فراق او متواتر هوای او سرمد.منجیک.نه خوردم این همه نعمت نه دادم
نه بهر او همه برهم نهادم.فخرالدین اسعد. || نیست :
نانوردیم و خوار، وین نه شگفت
که بر خار نیست ورد نورد.؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).طلایه نه و دیدبان نیز نه
به مرز اندرون مرزبان نیز نه.فردوسی.همین بد که کردی ترا خود نه بس
که خیره همی بشنوی پند کس.فردوسی.ز پاکی مهر بر گفتار من نه
کجا یک راست چون گفتار من نه.فخرالدین اسعد.