ننهادن
معنی کلمه ننهادن در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه ننهادن
آن قوم که احرام سر کوی تو بستند تا سر ننهادند به راهت ننشستند
اول آنک خواص حق دو طایفهاند: نازنینان و نیازمندان. نازنین راناخواسته مقصود درکنار نهادند و کلفت اسباب تحصیل آن برو ننهادند و نیازمند را به حاجتی خواست باز دادند و کلفت اسباب تحصیل آن برو نهادند. مثال این چنان باشد که شخصی تیر و کمان طلبد چون بیافت بشکار رود چندین تیر بر مرغان اندازد تا مرغی صید کند. شخصی دیگر را بی اسباب و رنج و مشقت کسی مرغی بخشد.
پای درین صومعه ننهادنیست چون بنهی واستده دادنیست
بس جان عزیزان که بغارت دادند و اندر سر کوی تو قدم ننهادند
پس فایده عقل بذات آمده و فایده سمع بادات و آلات و این تفاوت بر عقلا پوشیده نشود و جهانیان دانند که تا نقل عقل بر مایده وجود ننهادند قلم تکلیف را اجازت حرکت ندادند.
هست صائب هر کسی را حد خود دارالامان پا ز حد خود برون ننهادن از فهمیدگی است
خوش دلی در زمانه ننهادند و ان طلب می کند که ننهاده ست
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا میگوید ایشان که حق بپوشیدند و بوحدانیت اللَّه اقرار ندادند و مصطفی را براست نداشتند و استوار نگرفتند و فرمان شرع ما را گردن ننهادند اگر بیم نمایی و آگاه کنی ایشان را یا نکنی یکسان است برایشان، نگروند و گردن ننهند، که ایشان را رقم شقاوت کشیدهایم در ازل، و حکم ما بحرمان ایشان سابق است.
و عید اضحی فراز آمد، امیر مثال داد که هیچ تکلّفی نباید کرد بحدیث غلامان و پیاده و حشم و خوان و بر خضرا [ء] از بر میدان آمد و نماز عید کردند و رسم قربان بجای آوردند، عیدی سخت آرامیده و بیمشغله، و خوان ننهادند و قوم را بجمله بازگردانیدند. و مردمان آنرا بفال نیکو نداشتند . و میرفت چنین چیزها، که عمرش بپایان نزدیک آمده بود و کسی نمیدانست.
چون ظاهرست در سخنت نطق عیسوی سر پیش لطف طبع تو ننهادن از خریست