ننهادن

معنی کلمه ننهادن در لغت نامه دهخدا

ننهادن. [ ن َ ن ِ دَ / ن َ ن َ دَ / ن َدَ ] ( مص منفی ) مقابل ِ نهادن. رجوع به نهادن شود.

معنی کلمه ننهادن در فرهنگ فارسی

مقابل نهادن .

جملاتی از کاربرد کلمه ننهادن

آن قوم که احرام سر کوی تو بستند تا سر ننهادند به راهت ننشستند
اول آنک خواص حق دو طایفه‌اند: نازنینان و نیازمندان. نازنین راناخواسته مقصود درکنار نهادند و کلفت اسباب تحصیل آن برو ننهادند و نیازمند را به حاجتی خواست باز دادند و کلفت اسباب تحصیل آن برو نهادند. مثال این چنان باشد که شخصی تیر و کمان طلبد چون بیافت بشکار رود چندین تیر بر مرغان اندازد تا مرغی صید کند. شخصی دیگر را بی اسباب و رنج و مشقت کسی مرغی بخشد.
پای درین صومعه ننهادنی‌ست چون بنهی واستده دادنی‌ست
بس جان عزیزان که بغارت دادند و اندر سر کوی تو قدم ننهادند
پس فایده عقل بذات آمده و فایده سمع بادات و آلات و این تفاوت بر عقلا پوشیده نشود و جهانیان دانند که تا نقل عقل بر مایده وجود ننهادند قلم تکلیف را اجازت حرکت ندادند.
هست صائب هر کسی را حد خود دارالامان پا ز حد خود برون ننهادن از فهمیدگی است
خوش دلی در زمانه ننهادند و ان طلب می کند که ننهاده ست
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا میگوید ایشان که حق بپوشیدند و بوحدانیت اللَّه اقرار ندادند و مصطفی را براست نداشتند و استوار نگرفتند و فرمان شرع ما را گردن ننهادند اگر بیم نمایی و آگاه کنی ایشان را یا نکنی یکسان است برایشان، نگروند و گردن ننهند، که ایشان را رقم شقاوت کشیده‌ایم در ازل، و حکم ما بحرمان ایشان سابق است.
و عید اضحی‌ فراز آمد، امیر مثال داد که هیچ تکلّفی نباید کرد بحدیث غلامان و پیاده و حشم و خوان و بر خضرا [ء] از بر میدان‌ آمد و نماز عید کردند و رسم قربان بجای آوردند، عیدی سخت آرامیده‌ و بی‌مشغله‌، و خوان ننهادند و قوم را بجمله بازگردانیدند. و مردمان آنرا بفال نیکو نداشتند . و میرفت چنین چیزها، که عمرش بپایان نزدیک آمده بود و کسی نمیدانست.
چون ظاهرست در سخنت نطق عیسوی سر پیش لطف طبع تو ننهادن از خریست