نمام

معنی کلمه نمام در لغت نامه دهخدا

نمام. [ ن َم ْ ما ] ( ع ص ) سخن چین. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). غماز. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). کسی که آنچه از دیگران درباره شخصی بشنود به گوش او برساند. ( فرهنگ فارسی معین ). بائع. ساعی. واشی. مؤاثی. نَمّاس. نَمّال. قَتّات. هَمّاز. لَمّاز. زَرّاع. نَموم. دوبه هم زن. خبرکش. ( یادداشت مؤلف ) :
دگر خشم و رشک است و ننگ است و کین
چو نمام و دوروی و ناپاک دین.فردوسی.دگر دیو نمام کو جز دروغ
نداند نراند سخن بافروغ.فردوسی.از اژدهای هفت سر مترس ، از مردم نمام بترس. ( قابوسنامه ).
هم از نمام پرهیز ای برادر
که از نمام جان افتد در آذر.ناصرخسرو.بادم به نظم و نثر نه نمامم
مشکم به خلق و خوی نه غمازم.مسعودسعد.توبه کرد که به گفته نمام زن پارسا و عیال نهفته خود را نیازارد. ( کلیله و دمنه ). به تضریب نمام خائن بنای آن خلل پذیرد. ( کلیله و دمنه ). و التفات نمودن به سخن نمام. ( کلیله و دمنه ). پادشاه به تحریض ساعی نمام و شریر کذاب فتان انصاف من نمی فرماید. ( سندبادنامه ص 134 ). || پرده در. که راز دیگران برملاکند. که محرم و رازدار نیست :
تا بود صبح واشی و نمام
تا بود باد ساعی و غماز.مسعودسعد.دوستان همچو مهر نمامند
دشمنان همچو ماه محرم دان.خاقانی.|| ( اِ ) نام گیاهی خوشبودار. ( غیاث اللغات ). گیاهی خوشبوی. ( از منتهی الارب ).از اسپرغم هاست. ( از ذخیره خوارزمشاهی ). خیرو. منثور. ( از منتهی الارب ). سیسنبر. ( مهذب الاسماء ) ( قانون ابوعلی سینا ص 214 ) ( از بحر الجواهر ). نوعی از کاکوتی. ( از بحر الجواهر ). آس بویه. ( فرهنگ فارسی معین ). پودینه لب جوئی. نعناع. دباب. فوتنج. پونه. حبق. حبق الماء. حبق التمساح. نعنعالماء. ( یادداشت مؤلف ). سوسنبر است و نمام الملک و نماما نیز آمده است. ( از تحفه حکیم مؤمن ).

معنی کلمه نمام در فرهنگ معین

(نَ مّ ) [ ع . ] (ص . ) سخن چین ، غماز.

معنی کلمه نمام در فرهنگ عمید

سخن چین.

معنی کلمه نمام در فرهنگ فارسی

سخن چین
۱ - ( صفت ) کسی که آنچه ازدیگران درباره شخصی بشنودبگوش اوبرساند سخن چین غماز : رای گفت برهمن را که شنودم مثل دو دوست که بتضریب نمام وسیاست فتان چگونه از یکدیگر مستزید گشتند . ۲ - آس بویه .

جملاتی از کاربرد کلمه نمام

جام نمام ز نقل لب تو، نقلی کرد راز سر بسته خم، در دهن عام افتاد
یکیست همدم ساز تو، دیگران غماز یکیست محرم راز تو، دیگران نمام
توبه کردندی اگر دریافتندی مجلسش هم مه از نمامی و هم زهره از خنیاگری
و حد دروغ در آن زمانه آن بودی که اگر نمامی کسی را در بلایی افگندی چون افترای او اندر‌‌آن ظاهر گشتی همان عقوبت که متهم مظلوم را خواستندی کرد در حق آن کذاب لئیم تقدیم افتادی.
بادم به نظم و نثر و نه نمامم مشکم به خلق و جود و نه غمازم
دگر خشم و رشک است و ننگ است و کین چو نمام و دوروی و ناپاک دین
یکی صافی دل و مسعود و ستار یکی بد اعتقاد و شوم و نمام
دگر دیو نمام کو جز دروغ نداند نراند سخن با فروغ
زحل نحس نداری تو و مریخ سفیه ماه نمام نداری تو و مهر غماز
نه بجز ماه درین دور دگر کس نمام نه بجز مشک درین عهد دگر کس غماز