معنی کلمه نقد در لغت نامه دهخدا
از او رسید به تو نقد صدهزار درم
ز بنده بودن او چون کشید شاید یال.عنصری.گوید به نسیه نقد ندهد هر که نیک است اخترش
با زرق نفروشد تنش در دام خویش آرد سرش.ناصرخسرو.به نسیه مده نقد اگر چند نیز
به خرما بود وعده و نقد خار.ناصرخسرو.در این سال بود که نرخ ها عزیز شد گندم به دویست درم نقد شد و جو به صد و هشتاد درم. ( تاریخ سیستان ).
باری تعالی گفت وعداﷲ، و وعده به اتفاق اصل وضع خلاف نقد باشد.( نقض ص 287 ).
چمن حکایت اردی بهشت می گوید
نه عاقل است که نسیه خریدو نقد بهشت.حافظ. || سیم و زر مسکوک. ( غیاث اللغات ). درهم. ( اقرب الموارد ). درم تمام وزن جید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). ج ، نقود :
نقدی نداده چرخ که حالی دغل نشد
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد.خاقانی.بس کردم ازین سخن که چندان
نقدی به عیار برنیامد.خاقانی.دیده که نقدهای اولوالعزم ده یکی است
آموخته ز مکتب حق علم کیمیا.خاقانی.چون رفت آن نقد سیمین باز در سنگ
ز نقد سیم شد دست جهان تنگ.نظامی.ز آنجا که پرده پوشی خلق کریم تست
بر نقد ما ببخش که قلبی است کم عیار.حافظ.نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند.حافظ. || پول. وجه. فلوس. مقابل جنس. ( یادداشت مؤلف ) :
هم از آن کیسه دهش نقد که او دادت
نقد او باید بردنت به بازارش.ناصرخسرو.سخت بد گشت نقدها، مستان
درم از کس مگر به سخت مکاس.ناصرخسرو.امروز به غم فزونترم از دی
و امسال به نقد کمتر از پارم.مسعودسعد.نقدی که قدر بخشد چه قلب و چه رایج