معنی کلمه نقاش در لغت نامه دهخدا
بینی آن نقاش و آن رخسار اوی
از بر خو همچو بر گردون قمر.خسروانی ( از لغت نامه اسدی ص 417 ).چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه من ز خون دیده خضاب.خسروانی.ور چون تو به چین کرده نقاشان نقشی است
نقاش بلانقش کن و فتنه نگاری است.فرخی.ابر شد نقاش چین و باد شد عطار روم
باغ شد ایوان نور و راغ شد دریای گنگ.معزی.از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.معزی.نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس
عنقاندیده صورت عنقاکند همی.( از کلیله و دمنه ).نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد. ( کلیله و دمنه ). نقاشان چین بر دست و قلم او آفرین می کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 236 ).
چو شد نقاش این بتخانه دستم
جز آرایش بر او نقشی نبستم.نظامی.هرگز نکشید هیچ نقاش
چون صورت روی تو نگاری.عطار.ور بگیری کیست جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند.مولوی.به چشم طایفه ای کج همی نمایدنقش
گمان برند که نقاش آن نه استادست.سعدی.نسخه این روی به نقاش بر
تا بکند توبه ز صورتگری.سعدی.فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند.سعدی.یوسف نبود چون تو در نیکوئی مکمل
نقاش نقش آخر بهتر کشد ز اول.کاتبی.|| آنکه رنگارنگ می کند چیزی را. ( ناظم الاطباء ). این انتساب عمل رنگ زدن به سقوف را می رساند. ( از سمعانی ). رنگ آمیز. آنکه رنگ کند. ( یادداشت مؤلف ). آنکه درو دیوار خانه را رنگ می زند. رجوع به شواهد ذیل معنی اول شود. || مذهّب و منبت کار و حکاک. ( ناظم الاطباء ). || آنکه نقشه فرش و قالی رسم کند.
نقاش. [ ن َق ْ قا ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین. در 20هزارگزی شمال غربی آوج در منطقه کوهستانی سردسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار تأمین می شود. محصولش غلات و سیب زمینی و اقسام میوه ها و عسل ، شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و جاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).