نقابی

معنی کلمه نقابی در لغت نامه دهخدا

نقابی. [ ن ِ ] ( اِخ ) از شعرای تبریز است. در بدخشان ولادت و در تبریز نشو و نما یافت : در شرح زلزله تبریز مثنوی سروده است :
ز دهشت لرزه بر مردم درآویخت
که رنگ سرمه چشم بتان ریخت
زمین از بس که چون دریا خروشید
منار از خاک چون فواره جوشید.( از صبح گلشن ص 535 ).رجوع به قاموس الاعلام ج 6و فرهنگ سخنوران شود.
نقابی. [ ن َق ْ قا ] ( حامص ) عمل نقاب. رجوع به نَقّاب شود :
زلف شب چون نقاب مشکین بست
شه ز نقابی نقیبان رست.نظامی.

معنی کلمه نقابی در فرهنگ فارسی

عمل نقاب .

جملاتی از کاربرد کلمه نقابی

شهنشه دید زنگاری نقابی به شب در مهد زنگار آفتابی
نقابی برافکند بر روی خویش که او را نه بیگانه داند نه خویش
انوار شهود تو به روی تو حجاب است زانم چه که امروز برافکنده نقابی
پری روی از نظر غایب نگردد اگر صد بار بربندد نقابی
گفتی چو نقابی بگشائی همه سوزند من سوخته آنکه نقابی نگشائی
چه خیزد گر نقابی از میان برخاست کو تسکین؟ که می بینم نقاب عارض یارست دیدن هم
بی‌نقابی اینقدرها برنمی‌دارد جمال هر صفایی را که دیدم می‌کند ایجاد رنگ
فروغ جبههٔ اسلام را نقابی شد کلاه گوشهٔ ناز آن بت فرنگ شکست
بر جان عاشقانت، بخشایش ار نیاید گه گاه چشم بد را، بر میفکن نقابی
بزرگوارا، خّط و عبارتت ماند به شاهدی که به رخ بر کشد نقابی خوش