معنی کلمه نقاب در لغت نامه دهخدا
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لاله سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب.عنصری.اگرت باید این بچه بزایم من
وین نقاب از تن و رویش بگشایم من.منوچهری.و آن نقاب عقیق رنگ ترا
کرد خوش خوش به زرّ ناب خضاب.ناصرخسرو.چو درگذشت ز عمر عزیز او صد و بیست
بشد نقاب بقایش از آن رخ چو قمر.ناصرخسرو.معنیْش روی خوب کنم وآنگهی
اندر نقاب لفظش پنهان کنم.ناصرخسرو.نقاب شرم چو لاله ز روی بردارند
چو ماه و مهر سر و روی در نقاب کنند.مسعودسعد.تا بپوشد زمین ز سبزه لباس
تا ببندد هوا ز ابر نقاب.مسعودسعد.به گاه رفتنم از در درآمد آن دلبر
ز بهر جنگ میان بسته و گشاده نقاب.مسعودسعد.شاه ستارگان... جمال جهان آرای به نقاب ظلام بپوشانید. ( کلیله و دمنه ). اما چون صورت انصاف نقاب حسد از جمال بگشاید. ( کلیله و دمنه ).
جبهه زرین نمود چهره صبح از نقاب
عطسه شب گشت صبح ، خنده صبح آفتاب.خاقانی.هم لوح و هم طویله و ارواح مرده را
اجسام دیو و چهره آدم نقابشان.خاقانی.چهره آن شاهد زربفت پوش
از نقاب آسمان آمد برون.خاقانی.هر که جز آن خشت نقابش نبود
گر چه گنه داشت عذابش نبود.نظامی.چون ندارد روی همچون آفتاب
او نخواهد جز شب همچون نقاب.مولوی. || ماسک. صورتکی به شکل صورت جانوران یا آدمیان که بر صورت بندند و چهره خود را در پس آن پنهان کنند تا شناخته نشوند. رجوع به ماسک شود. || در اصطلاح صوفیه ، مانعی باشد که عاشق را از معشوق بازدارد به حکم اراده معشوق که عاشق را هنوز استعداد تجلی دست نداده. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || ج ِ نقب. رجوع به نقب شود :