نفیر

معنی کلمه نفیر در لغت نامه دهخدا

نفیر. [ ن َ ] ( ع اِ ) گروه مردم از سه تا ده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گروه مردم. ( مهذب الاسماء ). نفر. کمتر از ده تن ازمردان. ( از اقرب الموارد ). || گروهی که برای کاری برخیزند. ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ). قومی که به کاری پیش روند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || گروهی گریزندگان. ( یادداشت مؤلف ). قومی که با کسی گریزند یا از هم گریزند در جنگ. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || همتای کسی در منافرة: ما هو بنفیر فلان ؛ ای بکفئه فی المنافرة. ( اقرب الموارد ). || نفیرعام ؛ قیام عامه مردم برای جنگیدن با دشمن. ( از اقرب الموارد ). || یوم النفیر؛ یوم النفر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به نفر شود. || ( مص ) سخت رفتن قوم برای کار و همه یکبار پیش آمدن در آن. ( منتهی الارب ). رجوع به نفار و نفور شود.
نفیر. [ ن َ ] ( اِ ) کرنای کوچک. ( انجمن آرا ). برادر کوچک کرنا را گویند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). کرنا. ( غیاث اللغات ). مجازاً قسمی از کرنا که بیشتر قلندران دارند و به آن شاخ نفیر و بوق نفیر هم گویند. ( فرهنگ نظام ). نای روئین گاودم. ( اوبهی ) :
عشق معشوقان نهان است و ستیر
عشق عاشق با دو صد طبل و نفیر.مولوی. || نام آوازی است از دستگاه همایون. ( از فرهنگ نظام ). || بانگ بلندنای. ( ناظم الاطباء ). || فریاد. ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فغان. ( آنندراج ). ناله. آواز. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بانگ. خروش. داد. آه و فغان :
کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان
شغل من در هجرتو دایم غریو است و غرنگ.منجیک.چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
با زفیر و با نفیر و با غریو و با غرنگ.منوچهری.هر روز کلنگ با نفیر دگر است
مسکین ورشان با بم و زیر دگر است.منوچهری.کنون رهبری کرد خواهند کوران
مرا زین قبل با فغان و نفیرم.ناصرخسرو.دهر ز عدل تو با نشاط وسرور است
مال ز جود تو با نفیر و فغان است.مسعودسعد.خلق را بودی نفیر از ظلم پیش از عهد او
عدل او آورد ظالم را به فریاد و نفیر.سوزنی.عارف و عامی بودند گروگیر از تو

معنی کلمه نفیر در فرهنگ معین

(نَ ) (اِ. ) ۱ - بوق ، شیپور. ۲ - بانگ بلند، ناله و زاری .

معنی کلمه نفیر در فرهنگ عمید

۱. ناله و زاری و فریاد.
۲. (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه های همایون و راست پنجگاه.
۳. (موسیقی ) [قدیمی] بوق یا شیپوری که از شاخ حیوانات ساخته می شد.
۴. [قدیمی، مجاز] هجوم، حمله.
* نفیر عام: [قدیمی، مجاز] قیام همۀ مردم برای جنگ با دشمن.
فرارکننده، گریزنده، رمنده.

معنی کلمه نفیر در فرهنگ فارسی

بوق، شیپور، ناله وزاری وفریاد، نپورنیزگویند
(اسم ) ۱- فریاد آواز بلند : ناگاه جمعی داد خواهان فریاد و نفیر بکره اثیر رساندند. ۲ - آواز ( پرنده آلت موسیقی : هر روز کلنگ با نفیر دگر است مسکین ورشان بابم وزیر دگر است . ( منوچهری .د.چا. ۱۸۳:۲ ) کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند . ( مثنوی .نیک. ۳ ) ۳:۱ - قسمی کرنای کوچک که بیشتر قلندران با خود دارند شاخ نفیر بوق نفیر . ۴ - شیپور. ۵- آواز یست از دستگاه همایون. یا نفیر فرنگ . ۱ - یکی از گوشه های راست پنجگانه. ۲- گوشه ایست از دستگاه همایون .
گروه مردم از سه تا ده . گروه مردم . نفر . کمتر از ده تن از مردان . یا گروهی که برای کاری بر خیزند . قومی که به کاری پیش روند .

معنی کلمه نفیر در دانشنامه آزاد فارسی

نَفیر
از گروه سازهای بادی بدون زبانه و از قدیمی ترین و ابتدایی ترین سازها. انواع این ساز از گذشته های دور و در شکل ها و اندازه های گوناگون رایج بوده است. نفیر را از مواد گوناگونی می ساختند که متداول ترین آن ها شاخ حیواناتی چون گوزن، کَل و بزکوهی است. نفیرهای شاخی را با خالی کردن شاخ و ایجاد دهانه ای برای دمیدن در آن، می ساختند. این ساز در قدیم کاربرد های گوناگونی داشته است؛ ازجمله در میدان های جنگ و نقاره خانه ها که مهم ترین کاربرد آن خبررسانی بوده است؛ براساس برخی اسناد، در چند قرن گذشته، این ساز جزء ملزومات دراویش بوده است و برای اعلام حضور خود از این ساز استفاده می کرده اند. نفیر، امروزه در ایران، منسوخ شده است.

جملاتی از کاربرد کلمه نفیر

از نفیر جنگ گردد قصر گردون پر صدا وز غریو کوس باشد گوش گردون پر طنین
مشو، ای صبا، مشوش ز نفیر دردمندان چو ز غایبان مجلس خبری به ما رسانی
شب خسرو همه در قصه خوبان به روز آمد سگان را در نفیر و پاسبانان را در افسانه
به دوستان تو از جود تو رسیده نفر به دشمنان تو از تیغ تو رسیده نفیر
جملهٔ شب در نفیر و آه بود پیش آن پل شد که پیش راه بود
پیش مردان خدا کردی نفیر زین شکایت آن زن از درد نذیر
عز عالم گشتی و خصم تو هست از مذلت سال و ماه اندر نفیر
خلق را بودی نفیر از ظلم پیش از عهد او عدل او آورد ظالم را بفریاد و نفیر
دهل چون فغان بر فلک می‌کشید نفیر فلک از فلک می‌رمید
در ده و شهر جز نفیر نبود سخنی جز گرفت و گیر نبود