نفض. [ ن َ ] ( ع مص ) افشاندن. ( غیاث اللغات ). بیفشاندن جامه. ( زوزنی ). برفشاندن جامه و درخت را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). فشاندن درخت و جامه. ( از بحرالجواهر ). برفشاندن و تکان دادن جامه را تا گرد و غبارش زایل شود. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). تکان دادن درخت را تا آنچه بر اوست فروریزد. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). افشاندن برگ از درخت. ( از اقرب الموارد ). تکاندن. تکان دادن. فشاندن. ( یادداشت مؤلف ). || فشاندن تب لرزه کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به لرزه درآوردن تب کسی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). لرزاندن. لرزانیدن. ( یادداشت مؤلف ). || نتاج دادن شتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || بسیار فرزند گردیدن زن و ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خوشه بستن کشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بیرون آمدن آخرین خوشه کشت. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || بیرون برآمدن غوره انگور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). برآمدن غوره درخت رز. ( از ناظم الاطباء ): نفض الکرم ؛ تفتحت عناقیده. ( اقرب الموارد ). || رفتن بعض از رنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رفتن پاره ای از رنگ جامه. ( از اقرب الموارد ). || خواندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). قرائت. ( از اقرب الموارد ). || به چپ و راست نگریستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). به هر طرف نظر افکندن. ( از اقرب الموارد ). || نظر کردن به آنچه در مکانی است تا بشناسد آنها را. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). دیدن جمیع آنچه در خانه باشد. وارسی کردن. ( یادداشت مؤلف ). || سپری شدن توشه قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). تمام شدن زاد قوم. ( از اقرب الموارد ). || دفع فضول بدن از مجاری آن. اخراج فضول از بدن به علاج چنانکه به فصد یا به اسهال یا به قی. ( یادداشت مؤلف ). - آلات نفض ؛ آلاتی در تن آدمی و دیگر حیوانها برای دفع فضول. ( یادداشت مؤلف ). - اعضاء نفض ؛ آلات نفض. ( یادداشت مؤلف ). نفض. [ ن َ ف َ ] ( ع اِ ) برگ و میوه زیر درخت افتاده ، یا آن که از فشاندن افتد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دانه انگور که بعض آن در بعض گرفته باشند . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). دانه های انگور به هم چسبیده. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه نفض در فرهنگ معین
(نَ ) [ ع . ] (مص م . ) تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن )، برافشاندن .
معنی کلمه نفض در فرهنگ عمید
۱. تکان دادن جامه یا شاخۀ درخت. ۲. نگریستن به مکان تا آنچه را که در آن است خوب بشناسد.
معنی کلمه نفض در فرهنگ فارسی
تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن ) بر افشاندن : گفت : آن به که با دادمه از در مصالحت در آیی و مکاشحت بگذاری . و نفض غبار تهمت را به خفض جناح ذلت پیش آیی پشکل زنبور یا کرم مرد. آن که در جای شهد افتاده باشد . فضل. کبت یا کبت مرده ای که درشان افتاده باشد . یا انگبین کرم افتاده که بدان خان. زنبوران را مع آس آلایند تا زنبور در آن در آید و انگبین سازد .
معنی کلمه نفض در ویکی واژه
تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن) ، برافشاندن.
جملاتی از کاربرد کلمه نفض
قال النّبی (ص): لیس علی اهل لا اله الّا اللَّه وحشة فی قبورهم و لا منشرهم و کانّی باهل لا اله الّا اللَّه و هم ینفضون التراب عن رؤسهم و یقولون الحمد للَّه الّذی اذهب عنّا الحزن، «وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا» ای ما لبثتم فی القبر الّا قلیلا یستقصرون مدة موتهم لانّهم لا یشعرون بالمدّة الّتی مرّت بهم و هم اموات. و قیل یستقصرون مدّة لبثهم فی الدّنیا ممّا یعلمون من طول لبثهم فی الآخرة. و قیل بین النّفختین یرفهون عن العذاب و بینهما اربعون سنة فیرونها لاستراحتهم قلیلا.
قال کعب الاحبار: اسم الحوت لویثا، قال: و انّ ابلیس تغلغل الی الحوت الّذی علی ظهره الارض فوسوس الیه فقال له: أ تدری ما علی ظهرک یالویثا من الامم و الدّواب و الشّجر و الجبال لو نفضتهم القیتهم عن ظهرک؟ فهمّ لویثا ان یفعل ذلک. فبعث اللَّه دابّة فدخلت.
مخدّرات ضمیر از تو منفضح گشتند از آن، بریده زبان و سیاه رخساری
انس‑رضی اللّه عنه‑گفت من گفتم یا رسول اللّه! چندینفضل در حق خادمان بر شمردی، اگر خادمی فاجر باشد احوال او چگونه باشد؟
اصل همه فعل یکی است، الا آنست که در هر محلی رنگی دیگر مینماید و در هر جائی نامی دیگر باید: یسقی بماء واحد و نفضل بعضها علی بعض فی الاکل.
قُلْ یا محمد، ما عِنْدَ اللَّهِ ممّا اعدّه لاولیائه من الثواب. خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ ای تنفضّوا عن النّبی (ص) لطلب الرّزق وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ فایّاه فاسألوا و منه فاطلبوا فانّه الرّازق. علی الحقیقة لانّه المبدع للرّزق المخرج له عن حدّ العدم.