نفس کش

معنی کلمه نفس کش در لغت نامه دهخدا

نفس کش. [ ن َ ف َ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) متنفس. ( یادداشت مؤلف ). جاندار. که نفس می کشد. که تنفس می کند. زنده. ذوحیات. نفس زن. || در تداول ، عربده جو. که عرض اندام کند. که جرأت عرض اندام کردن داشته باشد. که به نزاع و مبارزه قدم پیش نهد. || ( اِ مرکب ) منفذ و محل عبور و مرور نسیم و هوا. ( ناظم الاطباء ). سوراخ. روزنه. باجه. هواکش. ( یادداشت مؤلف ).
نفس کش. [ ن َ ف َ ک ُ ] ( ن مف مرکب ) چراغ و مانند آن که به زور نفس کشته شود. ( آنندراج ). چراغی که با پف کردن و دمیدن خاموش و کشته شده است. منطفی. خاموش.

معنی کلمه نفس کش در فرهنگ معین

(نَ فَ. کِ ) [ ع - فا. ] (ص . ) (عا. ) جسور، دلیر، نترس .

معنی کلمه نفس کش در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) آنکه نفس کشد متنفس . ۲ - ( اسم ) ( داش مشدیها ) آنکه جرات و جسارت دارد . ۳ - مجرای تهویه (برای اطاق آشپزخانه مستراح و غیره ) هوا کش .

معنی کلمه نفس کش در ویکی واژه

(عا.)
جسور، دلیر، نترس.

جملاتی از کاربرد کلمه نفس کش

فضای شهر مقام نفس کشیدن نیست چو گرد باد نفس راست در بیابان کن
به افسون باز نتوان رستن از عشق نشاید مشعل صبح از نفس کشت
فضای چرخ مقام نفس کشیدن نیست نفس چگونه کند راست در حباب هوا؟
یاقوت نفس کشتم زان گوهر شریفت کازاد کرد چون عقل از چرخ لاژوردم
بگذرد در یک نفس کشتی ز دریای محیط گر نگارد صورتش را ناخدا بر بادبان
نفس کشت و همه لیلی شد از آن رو مجنون در صف عشق زعشاق گرو برد و سبق
گاو کشتن کار قصابان بود نفس کشتن همت سلمان بود
گر بکشتم من عوانی را به سهو نه برای نفس کشتم نه به لهو
ز کدورت من و ما پُرم غم بار دل به که بشمرم ستم است سنگ ترازویی که نفس کشد ز گرانی‌ام
ترا که پنبه گوش شعور سیماب است نفس کشیدن محشر فسانه خواب است