معنی کلمه نفریدن در لغت نامه دهخدا
هر آنکس که بد پیش درگاه تو
بنفرید بر جان بیراه تو.فردوسی.ببارید خون زنگه شاوران
بنفرید بر بوم هاماوران.فردوسی.بسی نفرید بر گشت زمانه
که کردش تیر هجران را نشانه.فخرالدین اسعد.هم از آن کار آن داس دل خیره ماند
بر آن بت بنفرید و ز آنجا براند.اسدی.ز درد دل و جان بنالید سخت
بنفرید بسیار بر شور بخت.شمسی ( یوسف و زلیخا ).همانا که بر ما بنفرید سخت
که هم در زمان تیره شد روی بخت.شمسی ( یوسف و زلیخا ).نفریده به دشمنان جاهت
اجرام فلک چو خلق عالم.بوعلی چاچی.|| نفرت نمودن. پشولیدن. پسوریدن. ( ناظم الاطباء ).