معنی کلمه نفخ در لغت نامه دهخدا
چو سفره پیش هر ناکس میفکن بر زمین خود را
که پیچد نفخ بی حد در شکم از نان بریانش.ملافوقی ( آنندراج ). || مرضی است در اسب و آن باد کردن تخم های اوست. ( یادداشت مؤلف ). || ( مص )دردمیدن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ناظم الاطباء ). دمیدن. ( غیاث اللغات ). پف کردن. فوت کردن. دمیدن در چیزی. دمیدن در مشک. دمیدن به آتش. ( یادداشت مؤلف ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).
- تا نفخ صور ؛ تا قیامت. تا ابد. تا دمیدن صور قیامت :
در مغز فتنه خنجر چون گندنات را
تا نفخ صور خاصیت کوکنار باد.ظهیر فاریابی.خصومتگهی ساخت تا نفخ صور
که ازسازگاری شد آن شهر دور.نظامی.رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
در خلایق می رود تا نفخ صور.مولوی.تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن
هر کو فتاد مست محبت ز جام دوست.سعدی.- نفخ روح ؛ دردمیدن روح :
چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه
که مریم عور بود و روح تنها.خاقانی.به روح القدس و نفخ روح مریم
به انجیل و حواری و مسیحا.خاقانی.- نفخ صور ؛ دمیدن صور. درشیپور دمیدن :
برآمد یکی صدمه از نفخ صور
که ماهی شد از کوهه گاو دور.نظامی.- || دمیدن صور اسرافیل. کنایه از نزدیک شدن قیامت. فرارسیدن قیامت. قیام قیامت :
هین که در دل شکست زلزله نفخ صور
گوش خرد شرط نیست جذر اصم داشتن.خاقانی.و آخر به نفخ صور کند قهر کردگار
بند فلک گسسته و جرم زمین هبا.خاقانی.نغمه مطرب شده چون نفخ صور
زو قیامت در جهان برخاسته.خاقانی.|| تیز دادن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || بلند شدن چاشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آفریدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بلند شدن چیزی از بادی که در آن حادث گردد. ( ناظم الاطباء ). || پرباد شدن. ( غیاث اللغات ).