معنی کلمه نفاغ در لغت نامه دهخدا
به بگماز بنشست بمْیان باغ
بخورد وبه یاران او شد نفاغ .بوشکور ( از لغت فرس ).دل شاد دار و پند کسائی نگاهدار
یک چشمزد جدا مشو از رطل و از نفاغ.کسائی ( از لغت فرس ).چو یار من شود خندان بخندد باغ و راغ از وی
نفاغ ار زی لبش داری شود پرمی نفاغ از وی.؟ ( از جهانگیری ). || مستی. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( یادداشت مؤلف ). سکر. شرابخواری. ( یادداشت مؤلف ) :
چو بزم خسروان گردد ز بوی و رنگ باغ اکنون
در آن خسرو به پیروزی کند بزم نفاغ اکنون.قطران ( جهانگیری ).|| نفرین و لعنت و بددعائی. ( ناظم الاطباء ).