نغل

معنی کلمه نغل در لغت نامه دهخدا

نغل. [ ن َ ] ( ع ص ، اِ ) پسر زنا . ( منتهی الارب )( آنندراج ). زنازاده که فاسدالنسب است. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نَغِل. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( المنجد ). نغیل. ( متن اللغة ). || حیوانی که از اسب و خر تولد کند. ( از المنجد ). قاطر.
نغل. [ ن َ غ َ ] ( ص ) ژرف. دوراَندرون . ( یادداشت مؤلف از حفان ). رجوع به نُغُل شود :
نغل چاهی است این چاه طبیعت
مشو زنهار گمراه از طبیعت.عطار.
نغل.[ ن َ غ َ ] ( ع مص ) تباه شدن. ( از غیاث اللغات ). تباه شدن پوست. ( از جهانگیری ). تباه گردیدن پوست در دباغت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). و عفن شدن آن. ( از متن اللغة ). تباه شدن ادیم. ( تاج المصادر بیهقی ). تباه شدن ادیم در پیراستن. ( از زوزنی ). فهو نَغِل. ( متن اللغة ). || تباه گردیدن زخم. || بد شدن نیت. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). کینه ور گردیدن دل. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ). کینه ور شدن دل. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ) ( از متن اللغة ). || سخن چینی نمودن و تباهی انداختن میان قوم. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). و اسم از آن نغلة است. ( از متن اللغة ). || افساد و نمیمة بین قوم. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ).
نغل. [ ن َ غ ِ ] ( اِ ) کنده ای باشد از برای گوسپندان و راهگذریان بکنند تا به شب بدان خانه اندرشوند در دشت و دامن کوه. ( لغت فرس اسدی ص 327 ). و به تازی کهف گویند. ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). جایی که در صحرا و دامن کوه مانند زیر زمین بجهت خوابیدن گوسفندان کنند. ( از برهان قاطع ). شب باشی چهار پایان در صحرا. ( از غیاث اللغات ). آغل. ( از جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). جائی که در بیابان برای گوسفندان سازند و مردم نیز در آنجا باشند.( انجمن آرا ) ( آنندراج ). غوشاد. خباک. شب گاه. شب غازه. زاغه. آغل غول. خبک. ( یادداشت مؤلف ) :
گوسپندیم و جهان هست بکردار نغل
چون گه خواب شود سوی نغل باید شد.رودکی ( از فرهنگ اسدی ).هر که بگوید که منم بر سر شاخش بزنم
کاین حرم عشق بود ای حیوان نیست نغل.مولوی ( از جهانگیری ).

معنی کلمه نغل در فرهنگ معین

(نَ غ ) [ ع . ] (ص . ) زنازاده ، پسر زنا.
(نَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - پوست تباه شده در دباغت . ۲ - پسر زنا.
(نَ غَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) تباه گردیدن پوست در دباغت . ۲ - تباه گردیدن زخم . ۳ - بد شدن نیت . ۴ - کینه ور گردیدن . ۵ - تباهی انداختن میان مردم . ۶ - سخن چینی کردن . ۷ - (اِمص . ) تباهی . ۸ - سوء نیت . ۹ - کینه وری . ۱٠ - سخن چینی .
(نَ غِ یا غُ ) (اِ. ) گودال ، آغل گوسفند در کوه و صحرا.

معنی کلمه نغل در فرهنگ عمید

۱. گود، گودال.
۲. آغل گوسفند در کوه و صحرا: گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل / چون گه خواب بُوَد سوی نغل باید شد (رودکی: ۵۲۲ ).

معنی کلمه نغل در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تباهی . ۲ - سوئ نیت . ۳ - کینه وری : برچه میگریی ? بگو بر فعلشان بر سپاه کینه و بر نغلشان . ( مثنوی .نیک. ۱۵۸:۱ )
عمیق ٠ مرادف نغول است ٠ یا در تداول نجاران : عرض و پهنای درون دو لاب و گنجه از حیث گنجایش و آنرا ژرف نیز گویند ٠

معنی کلمه نغل در ویکی واژه

پوست تباه شده در دباغت.
پسر زنا.
تباهی.
سوء نیت.
کینه و
سخن چینی.
زنازاده، پسر زنا.
تباه گردیدن پوست در دباغت.
تباه گردیدن زخم.
بد شدن نیت.
کینه ور گردیدن.
تباهی انداختن میان مردم.
سخن چینی کردن.
گودال، آغل گوسفند در کوه و صحرا.

جملاتی از کاربرد کلمه نغل

«قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ» ای عن ضیافة الغرباء فانّا نغلبک علیهم و نرید منهم الفاحشة و کانوا یقصدون بفعلهم الغرباء.
دنیا طلب محال است در خاک و خون نغلطد موج سراب این دشت شمشیر آبدارست
چرا بلبل به خاک و خون نغلطد؟ که نبض شاخ گل در دست خارست
غمزه ی مست صنم بابلی زلف پر آشوب بت غنغلی
هر سحر غلتم در خون از نسیم کوی تو چون نغلتاند به خون ما را که دارد بوی تو
نیافتیم در این عبرت انجمن سازی که چون سپند نغلتد به سرمه آهنگش
و گفت: حذر کن از مرگ به سه حال که تو را بگیرد؛ کبر و حرص و خرامیدن. اما متکبر را خدای از این جهان بیرون نبرد تا نچشاند خواریی از کمترین کس از اهل وی. و اما حریص را بیرون نبرد از این جهان مگر گرسنه و تشنه، گلویش را بگیرد و گذر ندهد تا چیزی بخورد. اما خرامنده را بیرون نبرد تا او را نغلطاند در بول و حدث.
حکم دل دارد ز همواری سر و روی‌ گهر جز به روی خود نغلتیده‌ست پهلوی‌گهر
ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا ای یقضی و یحکم بیننا، وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ الفتّاح عند العرب هو القاضی و منه قوله: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً، و قال اهل المعانی: الفتّاح الذی بعنایته ینفتح کلّ منغلق و بهدایته ینکشف کل مشکل فتارة یفتح الممالک لأنبیائه و یخرجها من ایدی اعدائه و بقول: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، و تارة یرفع الحجاب عن قلوب اولیائه و یفتح لهم الأبواب الی ملکوت سمائه و جمال کبریائه و یقول: ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها. و قیل: الفتّاح الذی بیده مفاتیح الغیب و بیده مفاتیح الرزق کقوله تعالی: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ.
از این پهلو به آن پهلو نغلتد شب از بیم خطر بیچاره مادر