معنی کلمه نعمت در لغت نامه دهخدا
امروز به اقبال توای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.رودکی.بود از نعمت آنچه پوشیدند
و آنچه دادند و آنچه را خوردند.رودکی.آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند تار و مار.خجسته.اگر نسبتم نیست یا هست حُرّم
اگر نعمتم نیست یا هست رادم.عسجدی.و گر کمترم من از ایشان به نعمت
از آنان فزونم به شیرین زبانی.منوچهری.بنده یک روز خدمت دیدار خداوند را به همه ٔنعمت ولایت دنیا برابر ننهد. ( تاریخ بیهقی ص 361 ). رحمت و برکتهای ایزدی... بر تو باد و به آن نعمت بزرگ که تو داری. ( تاریخ بیهقی ص 314 ). فرمودیم تا دست وی از شغل عرض کوتاه کردند و وی را جائی نشاندند و نعمتی که داشت پاک بستدند. ( از تاریخ بیهقی ص 335 ). بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره بود از رودی. ( تاریخ بیهقی ). دور باشید از زنان که نعمت پاک بستانند و خانه ها ویران کنند. ( تاریخ بیهقی ص 329 ).
با نعمت تمام به درگاهت آمدم
امروز با گراز و چوبی همی روم.اسدی ( گرشاسب نامه ص 168 ).طاعت اگر اصل همه شکرهاست
عمر سر هر شرف و نعمت است.ناصرخسرو.گرم نعمتی بود کاکنون نماند
کنون دانشی هست کآنگه نبود.مسعودسعد.نعمت ترا سزد که به شادی همی خوری
ز آن قوم نیستی تو که نعمت دفین کنند.معزی ( آنندراج ).مرد بزاز و زرگر و عطار
خوبی کار و نعمت بسیار.سنائی.بر پادشاه باد که خدمتکاران را چندان نعمت و غنیمت ندهد که توانگر شوند. ( کلیله و دمنه ).
آرزو بود نعمتم لیکن
از خسان جهان نپذرفتم.خاقانی.دریاب کنون که نعمتت هست به دست
کاین دولت و ملک میرود دست به دست.سعدی.ملک زاده را بر حال تباه او رحمت آمد خلعت و نعمت داد. ( گلستان سعدی ).
ای قناعت توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست.سعدی.کریمان را به دست اندر درم نیست
خداوندان نعمت را کرم نیست.