معنی کلمه نعال در لغت نامه دهخدا
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد.سعدی. || نعل اسب. ( از غیاث اللغات ) :
گشته از میخ نعال مرکبان تحت الثری
گاو را چون خانه زنبور در تن استخوان.عبدالواسع جبلی. || صَف ِّ نعال ؛ کفش کن. پائین اطاق. آستان. آستانه. درگاه. پایگاه. پایگه. ( یادداشت مؤلف ) :
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال.سعدی.
نعال. [ ن َع ْ عا ] ( ع ص ) نعل بند. که نعل بر ستوران بندد :
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
جز به شش میخ برآن نعل نبندد نعال.فرخی.