معنی کلمه نظام در لغت نامه دهخدا
ملک جهان را نظام دین هدی را قوام
خواجه صدر کرام زبده پنج و چهار.خاقانی.نظام کشور پنجم اجل رضی الدین
رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب.خاقانی.ایا نظام ممالک قوام روی زمین
تو آفتابی و صدر تو آسمان وار است.خاقانی.ج ، اَنظِمَة، اناظیم ، نُظُم. || صلاح کار . ( آنندراج ). آراستگی هرچیز. ( غیاث اللغات ). انتظام. قوام و آراستگی و نظم و ترتیب. ( ناظم الاطباء ). سامان. ( یادداشت مؤلف ) :
ز آن ملک را نظام و از این عهد را بقا
ز آن دوستان بفخر و از این دشمنان شمان.عنصری.حمله کردند به نیرو و کس کس را نایستاد و نظام بگسست از همه جوانب و مردم همه روی به گریز نهادند. ( تاریخ بیهقی ص 638 ). کار آن پادشاه از نظام بخواهد گشت. ( تاریخ بیهقی ص 606 ).
چون از نظام عالم نندیشی
تا چیست ابتدا و چه بد مبدا.ناصرخسرو.محکم نظام دولت و ثابت قوام داد
ز آن زورمندبازوی خنجرگذار باد.مسعودسعد.نظام کارهای حضرت و ناحیت به قرار معهود و رسم مألوف بازرفت. ( کلیله و دمنه ). و نظام کارها گسسته گشتی. ( کلیله و دمنه ).
گویی که فتح باب نخست آفرینش است
بهر نظام کل جهان جوهر سخاش.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 232 ).از دل و دست تو باد کار فلک را نظام
وز کف و کلک تو باد ملک جهان را قرار.خاقانی. || اسلوب. ( ناظم الاطباء ). قاعده. ترتیب : ترتیبی و نظامی نهاد سخت کافی و شایسته. ( تاریخ بیهقی ص 382 ). تا جداول این قاضی القضاة ابومحمد کی اکنون به پارس افتاد نظام دین وسنت نگاه داشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 117 ). || روش. طریقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سیرة. ( تاج العروس ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). طریق. طریقة. ( المنجد ). || هَدْی. ( متن اللغة ) ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). || خوی. عادت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عادة. ( تاج العروس ) ( متن اللغة ) ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). || چم. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). || شعر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : اما تفنن اسالیب کلام و تنوع تراکیب نثر و نظام بسیار و بی شمار است. ( از مقدمه گلندام بر دیوان حافظ ). || ریگ برهم نشسته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ریگ متعقد. ( از المنجد ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نظام الرمل و أنظامه و اِنظامته ، ضفرته ، و هی ما تعقد منه. || صف. نظام من جراد؛ ای صف. ( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ). ونظام من الجراد و النخل و نحوها، الصف منها. ( المنجد ). || خط سپید رشته وار که از دم تا گوش ماهی و سوسمار باشد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). هما: نظامان. ( منتهی الارب ). رجوع به نظامان شود. || لشکر. قشون. سپاه. ( یادداشت مؤلف ).