معنی کلمه نظاره در لغت نامه دهخدا
دیگر روز از دو جانب رود ایستاده بودند به نظاره. ( تاریخ بیهقی ص 262 ). من بر اثر استادم برفتم خانه خواجه بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم به نظاره ستاده که آن را اندازه نبود. ( تاریخ بیهقی ص 160 ). خواجه خلعت بپوشید و من به نظاره ایستاده بودم آنچه گویم از معاینه گویم. ( تاریخ بیهقی ص 150 ). جمله مخلوقات به نظاره او بیرون آمده بودند سلیمان فرونگریست مردی را دید. ( قصص الانبیاء ص 174 ). و گفت این هرگز نباشد که چهل مردان دلو را برکشند برخاست و بر بام قصر به نظاره ایستاد. ( قصص الانبیاء ص 59 ). در نظاره او [ مرغزار ] آسمان چشم حیرت گشاده. ( کلیله ودمنه ).
من نه پیل آورده ام بس بس نظاره کز سفر
پیل بالا طوطی شکرفشان آورده ام.خاقانی.ای ماه نو ستاره تو
من شیفته نظاره تو.نظامی.ذرات دو کون دیده گردند
و آئینه چو ذره در نظاره.عطار.کی نظاره اهل بخریدن بود
آن نظاره گول گردیدن بود.مولوی.نظاره چمن اردی بهشت خوش باشد
که بر درخت زند باد نوبهارافشان.سعدی. || ( ص ) تماشاچی. شاهد. تماشاگر.که می نگرد. که می بیند. که تماشا می کند. نَظّاره :
دو لشکر نظاره بر آن هر دوان
که تا خود کرا رنج آید به جان.فردوسی.گرفتند باژ و بخوردند نان
نظاره بر آن نامداران زنان.فردوسی.نمک بر پراکند و ببرید و خورد
نظاره بر او آن سرافراز مرد.فردوسی.آید بر کشتگان هزار نظاره
پرّه کشند و بایستند کناره.منوچهری.مگر نشنیدی از گیتی شناسان
که باشد بر نظاره جنگ آسان.فخرالدین اسعد.تو باشی در میان ما در کناره
نباشد جز درودی بر نظاره.فخرالدین اسعد.نه خواننده نه راننده نبینم
همی بینم ستاره چون نظاره.ناصرخسرو.تاچشم نظاره ز او خبر ندهد
هم نور جمال او حجیبش بین.خاقانی.گیرم که مرا دو دیده بستند
آخر دگران نظاره هستند.