معنی کلمه نصیر در لغت نامه دهخدا
این خلعت وزارت و این اعتماد شاه
فرخنده باد و باد مر او را خدا نصیر.فرخی.گر همی خلق بخصمی بدر آیند یکی را
چه تفاوت کند آن را که تو مولی و نصیری.سعدی.کنون دشمنان گر برندم اسیر
نباشد کس از دوستانم نصیر.سعدی.دعای زنده دلانت رفیق بادو قرین
خدای عالمیانت نصیر باد و پناه.سعدی.|| ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ).
نصیر. [ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند.در 19 هزارگزی شمال غربی قاین در ناحیه کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 123 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و زعفران ، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
نصیر. [ ن َ ] ( اِخ ) تیره ای از طایفه ململی هفت لنگ. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74 ).
نصیر. [ ن ُ ص َ ] ( اِخ )یکی از فدائیان حضرت شاه مردان بوده. ( از آنندراج ).نام شخصی که معتقد به خدائی و الوهیت حضرت امیرالمؤمنین و یعسوب الدین علی بن ابی طالب علیه السلام شده بودو گروه نصیری منسوب به وی می باشد. ( ناظم الاطباء ).
ز غمزه لب آن فتنه عجم دیدم
ز شهسوار عرب آنچه بر نصیر گذشت.آصفی ( از آنندراج ).رجوع به نصیریة شود.
نصیر. [ ن ُ ص َ ] ( اِخ ) از علمای نحو و شاگرد کسائی نحوی است. ( از منتهی الارب ) ( یادداشت مؤلف ).
نصیر. [ ن َ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم المقدسی شافعی. او راست : المقصود فی فروع الشافعیه ، به سال 490 هَ. ق. درگذشت. ( یادداشت مؤلف ).
نصیر. [ ن َ ] ( اِخ ) ( میرزا... ) ابن میرزا نظام اصفهانی از شاعران قرن یازدهم است و به روایت نصرآبادی در شیراز سکونت داشته است ، او راست :
ترک چشمش تا ز مژگان دست بر شمشیر کرد
حسرت شهد شهادت از حیاتم سیر کرد
از سبک روحان گرانجانی به جائی می رسد
کرد پروازی اگر پیکان به بال تیر کرد.