نصیبه

معنی کلمه نصیبه در لغت نامه دهخدا

( نصیبة ) نصیبة. [ ن َ ب َ ] ( ع اِ ) هرچه آن را عَلَم و نشان گردانند. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). || سنگ گرداگرد دیوار خانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سنگ گرداگرد حوض که درز آن را به گچ و مانند آن درگیرند. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آن سنگ که بپای کنند بر کناره حوض. ( مهذب الاسماء ) ( از المنجد ). واحد نصائب است. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). ج ، نصائب. و نیز رجوع به نصائب شود. || تأنیث نصیب است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نصیب شود.
نصیبة. [ ن َ ب َ ] ( اِخ ) زنی جراح که در جنگ احدچند تن از کسان و فرزندان وی کشته شدند و او با این همه به زخم بندی مجروحین اشتغال ورزید و سپس به جنگ پرداخت و چون زه کمانش گسیخت گیسوان خود را برید و زه کمان ساخت. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نسیبة شود.
نصیبه.[ ن َ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِ ) نصیب. حصه. قسمت. ( از آنندراج ). مأخوذ از نصیب. بهره. سهم. بهر. روزی. رزق.حظ. بخش : آن نان را که نصیبه خویش داشتی به روز به نیازمندان دهی. ( منتخب قابوسنامه ص 18 ).
سوزنی را نصیبه ای برسان
تا سوی خانه بانصاب آید.سوزنی.جد مرا ز هزل بباید نصیبه ای
هرچند یک مزه نبود شهد با شرنگ.سوزنی.و از آن نصاب نصیبه رفاهت و فراغت در باقی عمرما را مدخّر گرداند. ( سندبادنامه ص 293 ). و گفت حقایق قلوب فراموش کردن نصیبه نفوس است. ( تذکرةالاولیاء عطار ). از شریف تا وضیع... به نسبت و اندازه همت خویش نصیبه تمام دادند. ( جهانگشای جوینی ).
هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهاده ست
هر آنکه در طلبش سعی می کند با دست.سعدی.فیض ازل به زور و زرار آمدی به دست
آب خضر نصیبه اسکندر آمدی.حافظ.به مال غره چه باشی که یک دو روزی چند
همه نصیبه میراث خوار خواهد بود.حافظ.عاقلی گرد نانهاده مگرد
کز جهان جز نصیبه نتوان خورد.اوحدی.چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود
در عشق او مگو که مرا اختیار بود.اسیر لاهیجی ( از آنندراج ).- بی نصیبه ؛ بی بهره. بی نصیب :
یک تن زاهل فضل نیابی در این دیار
ز آن باغ بی نصیبه و بی بهره ز آن شجر.

معنی کلمه نصیبه در فرهنگ عمید

۱. تقدیر، سرنوشت: کنون به آب می لعل خرقه می شویم / نصیبهٴ ازل از خود نمی توان انداخت (حافظ: ۵۰ ).
۲. نصیب، بهره.
۳. هرچه که آن را علم و نشان گردانند.
۴. سنگی که در گرداگرد حوض نصب کنند.

معنی کلمه نصیبه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سنگی که در اطراف حوض نصب کنند جمع : نصائب . ۲ - بهره نصیب : مبارزت و حفظ نواحی مملکت نصیبه بندگان دولت و اعیان عساکر باشد ... ۳ - تقدیر سرنوشت . یا نصیبه ازل . تقدیر الهی : کنون باب می لعل خرقه میشویم نصیبه ازل از خود نمی توان انداخت . ( حافظ .۱۳ )
زنی جراح که در جنگ احد چند تن از کسان و فرزندان وی کشته شدند و او با این همه به زخم بندی مجروحین اشتغال ورزید و سپس به جنگ پرداخت و چون زه کمانش گسیخت گیسوان خود را برید و زه کسان ساخت .

معنی کلمه نصیبه در فرهنگ اسم ها

اسم: نصیبه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: nasibe) (فارسی: نَصيبه) (انگلیسی: nasibe)
معنی: سهم کسی از چیزی، بهره، سرنوشت، تقدیر، ( مؤنث نَصیب )، نصیب، حصه، قسمت هر کس از سرنوشت

معنی کلمه نصیبه در ویکی واژه

نصیبه (جمع نصیبه‌ها)
سهم کسی از چیزی
سرنوشت
قسمت

جملاتی از کاربرد کلمه نصیبه

نصیبه‌ای‌ست ز بدو وصول هر کس را به حدِّ مرتبه‌ی خود ز حظِّ جسمانی
نصیبه ای به گدایان مگر حواله شود در ان مقام که صد گنج بی بها بخشند
نصیبهٔ دل روشن بود کدورت دهر همین به خانهٔ آیینه زنگ می‌بارد
اماآنها که جاه و مال دنیا را که وسیلت درجات بهشت و قربات حق است زاد و راحله سفر هندوستان هوای نفسانی کنند و وسیلت شهوات و تمتعات حیوانی سازند از راه مقصد و مقصود پشتاپشت افتند و هرگز جمال کعبه وصال نبینند و در مرتبه «اولئک کالا نعام بل هم اضل» فرومانند نصیبه ایشان این بود که «ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الا مل فسوف یعلمون».
آن را نصیبه از پدر آزردن گر عمری آمد ویره افزونی
لا جرم بشومی علما سوء و زاهدان مرایی و درویشان گدایی که از حریضی دین بدنیا میفروشند و پیوسته بر درگاه ملوک بمذلت میگردند و بدر امیران خواجگان باستخفاف درمیروند و بخواری و اهانت ایشان را خدمت میکنند و مدح و فضل میگویند و بنفماق ایشان را بدانج در ایشان نیست ستایش میکنند و بمداهنه بهر باطل که ایشان می‌کنند یا میگویند صدق‌الامیر میزنند و بطمع فاسد ترک امر معروف و نهی ممنکر می‌کنند. تا حاصل کار یا درمی چند حرام ازیشان بستانند یا رشوتی دیگر بدهند و عملی و منصبی بگیرند. اعتقاد امرا و خواجگان و لشکریان واردات پادشاهان فاسد ببود. و قیاس کردند که جمله علما و مشایخ همین سیرت بد و خصال مذموم دارند تا بچشم حقارت بخواص حق و اولیای عزت نگرستند و بکلی روی از اینها بگردانیدند و از فواید خدمت و صحبت ایشان محروم ماندند و از نور علم و پرتو ولایت ایشان بی‌نصیب شدند. در حدیث میآید که چنین عالمی که غرض او از علم دنیا باشد او را از ثواب علم نصیبه بیش از آن نیست که در دنیا از مال و جاه بیابد و در آ]رت اول آتش افروز دوزخ او بود.
جان مرا ز مرهم راحت نشان مپرس کز عاشقی نصیبه او داغ محنت است
گفت بابا نصیبهٔ من کو گفتش ای پور در خزانهٔ هو
ملک نصیب مهتران عشق نصیب کهتران قهر نصیب تیغ شد لطف نصیبه مجن
شهد خدای هر شبی هست نصیبه لبی همچو کسی که باشدش بسته به عقد چار زن