معنی کلمه نصیب در لغت نامه دهخدا
وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ
غدود و زهره و سرگین و خون و بوگان کن.کسائی.نصیب روزه نگه داشتم دگر چه کنم
فکند خواهم چون دیگران بر آب سپر.فرخی.ناجوانمردی بسیار بود چون نبود
خاک را از قدح مرد جوانمرد نصیب.منوچهری.آن کسی که اعتقاد وی بر این جمله باشد... توان دانست که نصیب خود را از سعادت تمام یافته باشد. ( تاریخ بیهقی ص 333 ). نصیب عبدالرزاق به اضعاف دبیران فرمود که دیگران داشتند بسیار و وی نداشت. ( تاریخ بیهقی ص 534 ). پس آنگاه برادر نصیب ما تمام بدهد. ( تاریخ بیهقی ص 216 ).
ای شاه نصیب خویش بیرون کن
زین جاه بلند و نعمت شاهی.ناصرخسرو.از تجلی چرا نصیبم نیست
که همه عمر جای من طور است.مسعودسعد.نصیب دولت و ملت ز خویشتن دادی
درست کردی بر خویشتن همه القاب.مسعودسعد.نصیب آتش و آبش دو ساله داد امسال
که تو نصیب ندادیش پار از آتش و آب.مسعودسعد.عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز حرفی
که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا.سنائی.اگر به افادت دیگران مشغول شود و در نصیب خود غفلت ورزد. ( کلیله و دمنه ). ابن مقفع گوید که چون ما اهل فارس را دیدیم که کتاب را از زبان هندوی به پهلوی ترجمه کردند خواستیم که اهل عراق... را از آن نصیب باشد. ( کلیله و دمنه ). و دور نزدیک جهانیان را از آن نصیب باشد. ( کلیله و دمنه ).
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.سوزنی.خلق تو بهره داد به مرد و زن آنچنان
کز روشنی نصیب به خشک و تر آفتاب.خاقانی.ز جستجوی تو حیرت نصیب خاقانی است
تو کیمیائی او مرد جستجوی تو نه.خاقانی.رفتند خسروان گهربخش زیر خاک