معنی کلمه نصف در لغت نامه دهخدا
- اسطرلاب نصف . رجوع به نصفی شود.
- نصف العمر. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف النهار. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف قطر ؛ نیم از دایره. ( ناظم الاطباء ).
- امثال :
از نصف ضرر برگشتن .
نصف ٌلی و نصف ٌلک واﷲ خیرالناصفین : کنایه از توافق کردن دو تن در تقسیم کردن چیزی میان خود.
|| وسط. ( یادداشت مؤلف ). میان. ( ناظم الاطباء ). میان چیزی. وسط چیزی.
- نصف روز ؛ ظهر. نیمروز.
- نصف شب ؛ نیمه شب. نیمشب.
|| داد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) . عدل. ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). انصاف. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). نصف [ ن َ / ن ُ ]. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) متوسط از مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). که از اواسط ناس باشد. ( از اقرب الموارد ) . که از اواسط مردم باشد یعنی یا در سن یا قامت نه کوچک باشد و نه بزرگ. ( از المنجد ). مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رجل نصف ؛ مردی که از اوسط ناس باشد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی شود.
نصف. [ ن َ ] ( ع اِ ) نیمه چیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیمه. نیم از هر چیزی. ( ناظم الاطباء ). نصف [ ن َ / ن ُ ] . ( منتهی الارب ). رجوع به نِصف شود. || داد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عدل. ( ناظم الاطباء ). انصاف. ( اقرب الموارد ). نصف [ ن َ / ن ُ ]. ( منتهی الارب ). || ( مص ) به نیمه رسیدن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نیمی از روز بگذشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || به نیمه چیزی رسیدن. ( از ناظم الاطباء ) ( از زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || نصف گرفتن از قوم. ( از منتهی الارب ). یک نیمه از قوم گرفتن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نصافة [ ن َ / ن ِ ف َ ]. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || نیمه چیزی گرفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نصف کردن. ( آنندراج ). گرفتن نیمه چیزی را. ( ناظم الاطباء ). || نیمه قدح نوشیدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نوشیدن نیمه قدح را. ( آنندراج ). || به دو نیم تقسیم کردن. ( از ناظم الاطباء ). به دو نصف تقسیم کردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || خدمت کردن.( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نِصاف. نَصاف. نِصافَة. نَصافَة. ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ) ( از اقرب الموارد ).