معنی کلمه نصر در لغت نامه دهخدا
تیغ تو نه ماهه بود حامله از نه فلک
لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین.خاقانی.تیغش جبریل رنگ باد و پر از فتح و نصر
خانه اهریمنان زیر و زبر درشکست.خاقانی.|| عطاء. ( متن اللغة ). || مطر. باران. ( از المنجد ) ( از متن اللغة ). || ( ص ) یاریگر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناصر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). رجل نصر؛ مرد یاری گر. ( ناظم الاطباء ). نُصَر. ( متن اللغة ). واحد و جمع در وی یکسان است. ( منتهی الارب ). رجل نصر و قوم نصر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || ج ِ ناصر. ( از منتهی الارب ). رجوع به ناصر شود. || ( مص ) یاری دادن. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). یاری کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ) ( زوزنی ) ( از ناظم الاطباء ). اعانت کردن. ( از اقرب الموارد ) . یاری دادن کسی را بر دفع ناملایمی یا رد دشمنی. ( از المنجد ). نصرة. ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ). نصور. ( ناظم الاطباء ) ( از قاموس از اقرب الموارد ). نیرو دادن کسی را. ( از ناظم الاطباء ). اعانت کردن و تقویت کردن کسی را در مقابل دشمنش. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). اعانت کردن کسی را بر خصمش. ( از المنجد ). || رهانیدن کسی را. ( آنندراج ). خلاص کردن. ( از ناظم الاطباء ). رهانیدن کسی را از دیگری. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). نجات دادن و خلاص کردن. ( از متن اللغة ). نجات دادن و رهانیدن کسی از چنگ دشمنش. ( از اقرب الموارد ). || حدود خدا را حفظ کردن و فرمان او را رعایت کردن و به احکامش عمل کردن. ( از متن اللغة ). || عطا دادن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). عطا کردن و روزی دادن کسی را. ( از متن اللغة ). || به همه زمین باران رسیدن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || باران باریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). باریدن و سیراب کردن باران زمین را. ( از متن اللغة ). کمک کردن [ باران زمین را ] در سرسبز شدن و نبات رویانیدن ، و در این معنی باران ناصر است و زمین منصورة. ( از متن اللغة ). || نصرالبلاد، اتاها. ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).