معنی کلمه نصح در لغت نامه دهخدا
نصح.[ ن ُ ] ( ع مص ) نصیحت کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). پند دادن. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). وعظ کردن و خالص کردن مودت نسبت به کسی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). خالص کردن نصیحت کسی را. ( از متن اللغة ). نیک خواستن. ( دهار ). نَصح. نَصاحَة. نَصاحیَة. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( متن اللغة ). نُصوح. ( متن اللغة ). نِصاحَة. ( المنجد ) ( متن اللغة ). نصیحة. ( متن اللغة ). نصاحت. ( یادداشت مؤلف ) || خالص و بی آمیغ شدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). خالص شدن. ( از متن اللغة ). رجوع به نَصح شود. || به سیرابی خوردن آب را. ( از منتهی الارب ). آب خوردن تا سیراب شدن. ( از ناظم الاطباء ). || سیراب کردن باران جائی را و گیاه رویانیدن چنان که جائی خالی نماند. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به نَصح شود. || جامه دوختن. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). نَصح. ( متن اللغة ). || ( اِمص ، اِ ) خلوص در گفتار و کردار . ضد غش.( از متن اللغة ). || خلوص ؛ اجتهاد در مشورت. ( یادداشت مؤلف ). || نصیحت. ( متن اللغة ).پند و اندرز. ( یادداشت مؤلف ) : چون سلطان از قبول نصح ایشان مأیوس گشت. ( جهانگشای جوینی ).
گوید او آری نه از بهر نیاز
تا که ناصح کم کند نصح دراز.مولوی.
نصح. [ ن ُ ص ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نصاح به معنی خیط و رشته و سلک. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).
نصح. [ ن ُص ْ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ناصح به معنی نصیحت کننده. ( آنندراج ). رجوع به ناصح شود.