نشناس. [ ن َ ش َ / ن َ ] ( نف مرکب ) ناشناسنده. نشناسنده. || منکر. انکارکننده. در کلمات مرکب : حق نشناس ، خدانشناس ، نمک نشناس. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. || ( ن مف مرکب ) ناشناس. غیرمعروف. نشناس. - به نشناس ؛ متنکراً.( یادداشت مؤلف ).
معنی کلمه نشناس در فرهنگ فارسی
( صفت ) ناشناخته ناشناس مجهول .
جملاتی از کاربرد کلمه نشناس
بندۀ طفل خواجۀ خود را نشناسد ولیک ای دانا
بس خرابیم ز یکدیگرمان نشناسند مانده ایم از ده غارت زده ویرانی چند
و گفت: عارفان قومی اند که نشناسند، مگر خدای؛ و ایشان را گرامی ندارند مگر برای خدای.
من نگویم حق تو نشناسد نکند عقل این سخن باور
شکرستان نیازند جگر سوختگان وای اگر لذت پابوس مگس نشناسند
هر آنکس که نشناسدم، گو شناس منم پور آن پیشوایان ناس
جواب داد که او را نظیر نشناسم ز بهر آنکه خدایش نیافرید نظیر
هلالی، با قد چون حلقه، باشد خاک میدانت کسی نشناسد او را از نشان نعل مرکبها
من سر از پا نشناسم به ره سعی و سپهر هر دم انجام مرا جلوه آغاز دهد
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را