نشد

معنی کلمه نشد در لغت نامه دهخدا

نشد. [ ن َ ش ُ ] ( مص مرخم ) نشدن. ناشدن.
- امثال :
کار نشد ندارد ؛ همه کاری ممکن است. هیچ کاری ممتنع و محال نیست. ( یادداشت مؤلف ).
نشد. [ ن َ ] ( ع مص ) جستن گمشده را. ( آنندراج ). طلب کردن و جستن گمشده را. ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). نشدة. نشدان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || تعریف نمودن [ گمشده را ]. ( آنندراج ). تعریف کردن [ گمشده را ]. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نشدان. نشدة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) . || بشناختن. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || سوگند دادن به خدا. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). سوگند بردادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || نشدتک اﷲ گفتن کسی را؛ یعنی به خدای می پرسم ترا، چنانکه گوئی فرایاد او می آوری. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || در تداول عرب : مدح. ( از المنجد ).

معنی کلمه نشد در فرهنگ فارسی

جستن گمشده را . طلب کردن و جستن گمشده را . نشده . نشدان . یا تعریف نمودن . یا سوگند دادن به خدا .

جملاتی از کاربرد کلمه نشد

بفرسود بازوی هر دو سوار که یک تن نشد سیر از کارزار
از زمین جویا نشد هرگز شررواری بلند در نهاد سنگ بودی کاش پنهان دانه ام
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
ای آنکه رخ تو گل نشد همسر او درویش تو پادشه بود چاکر او
به جز ولای او نشد، برایشان میسّرا
دیدیم بسی پیر که او گشت جوان دیدیم بسی جوان که او پیر نشد
گر آب خضر نشد روزی تو ای اهلی شراب خلد نصیبت زدست ساقی باد
علی آن که تا حکمتش ضم نشد به روح الفت خاک آدم نشد
خاک را صد بار باد از جا ببرد و کم نشد آتش عشق از دل ما و آب حسن از جوی دوست
از حوادث دل آزاد چه پروا دارد؟ چهره سرو ز بیداد خزان زرد نشد