معنی کلمه نشاستن در لغت نامه دهخدا
به شادیش بر تخت شاهی نشاست
بسی پوزش از بهر دختر بخواست.اسدی. || سوار کردن. جای دادن. رجوع به نشاندن شود :
سپهبد مر او را به کشتی نشاست
به کین جستن دیو خفتان بخواست.اسدی. || تعبیه کردن. رجوع به نشاندن شود :
بتی بر وی از سنگ بنشاسته
به پیرایه و افسر آراسته.اسدی. || نشستن. ( از برهان قاطع ذیل لغت بنشاست ) :
فاختگان همبر بنشاستند
نای زنان بر سر شاخ چنار.منوچهری.