معنی کلمه نسیه در لغت نامه دهخدا
و امروز اینجا همی نیارد هرگز
عاجل نقدش دهد به نسیه آجل.ناصرخسرو.به نسیه مده نقد اگرچند نیز
به خرما بود وعده و نقد خار.ناصرخسرو.پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه بهتر باشد.خیام.این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کآواز دهل شنیدن از دور خوش است.خیام.نسیه بر نام روزگار تو بس
زآنکه نقد از خزانه می نرسد.خاقانی.به نقد امشب چو با هم سازگاریم
نظر بر نسیه فردا چه داریم.نظامی.حساب نسیه های کژ میندیش
چو زآن حلوای نقد آن مرد درویش.نظامی.تو مگر خود مردصوفی نیستی
هست را از نسیه خیزد نیستی.مولوی ( مثنوی چ نیکلسون دفتر 1 بیت 134 ). || وام. || مهلت. فرصت. درنگی. ( ناظم الاطباء ).
- به نسیه خریدن ؛ : من نیز اسبی به دست آورده بودم و به نسیه بخریده و با یاران به هم افتادیم. ( تاریخ بیهقی ص 641 ).
- امثال :
امروز نقد فردا نسیه .
سرکه نقد به از حلوای نسیه .
نسیه آخر به دعوا رسید.
نقد را از نسیه خیزد نیستی .