معنی کلمه نسیم در لغت نامه دهخدا
دم پادشاهان امید است و بیم
یکی را سَموم و یکی را نسیم.اسدی.عارف حق شدی و منکر خویش
به تو از معرفت رسید نسیم.ناصرخسرو.وقت آن است که از خواب جهالت سر خویش
برکنی تا به سرت بر وزد از علم نسیم.ناصرخسرو.و چون به زمین آمد اگر دستی نرم بر وی نهند یا نسیمی خنک بر وی وزد درد آن با پوست باز کردن برابر باشد. ( کلیله و دمنه ).
در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف
دود از سَموم غصه به گلشن درآورم.خاقانی.ای به نسیمی عَلَم افراخته
پیش غباری عَلَم انداخته.نظامی.- خوش نسیم :
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشوراست.حافظ.- عذرانسیم :
خاقانییم سوخته عشق وامقی
عذرانسیمی از بر عذرا به مارسان.خاقانی.- نسیم باد :
نسیم باد به اعجاز زنده کردن خاک
ببرد آب همه معجزات عیسی را.انوری.- نسیم باد صبا :
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد.حافظ.- نسیم برکات :
دایم از باغ بقای تو رساد
به همه خلق نسیم برکات.خاقانی.- نسیم بهشت :
کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت.حافظ.- نسیم درد :
گلشن نسیم درد زند بر دماغ ما
دیدار لاله تازه کند زخم داغ ما.طالب ( از آنندراج ).- نسیم زلف :
چو نسیم زلفش آید عَلَم صبانجنبد