معنی کلمه نسی در لغت نامه دهخدا
نسی. [ ن َ سا ] ( ع مص ) شکایت کردن از درد عرق النسا. ( از المنجد ). دردگین رگ نسا گردیدن. ( از ناظم الاطباء ). دردگین نساگردیدن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || ( اِ ) رگی است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نسا شود.
نسی. [ ن َ ] ( ع ص ) آن که از درد نسا شکایت کند. ( از اقرب الموارد ). مرد دردگین نسا. ( آنندراج ). گرفتار درد رگ نسا. ( ناظم الاطباء ).
نسی. [ ن َ سی ی ] ( ع ص ) کثیرالنسیان. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). فراموش کننده. ( مهذب الاسماء ). بسیار فراموش کننده. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). ناسی. ( آنندراج ). قال اﷲ : و ماکان ربک نسیاً ( قرآن 64/19 )؛ أی ناسیاً. || آن که در قومش به شمار نیاید.( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). آن که در قوم شمارش نکنند. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
نسی. [ ن ِس ْی ْ ] ( ع مص ) فراموش کردن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). فراموش کردن و غفلت کردن از چیزی. || گذاشتن. ماندن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) رکوی حیض. ( ترجمان علامه جرجانی ص 99 ). || چیزی خوار که آن را بیندازند. ( از ترجمان علامه جرجانی ص 99 ). در تمام معانی رجوع به نَسْی شود.