نسپاس. [ ن َ ] ( ص مرکب ) ناسپاس. ( از ناظم الاطباء ). ناشکر. ناحقگزار. کافرنعمت. حق ناشناس : بدین بخششت کرد باید بسند مکن جانْت نسپاس و دل را نژند.فردوسی.کافرنعمت و نسپاس گشت کافرنعمت را شدت جزاست.فرخی.نبوم ناسپاس از او که ستور سوی فرزانه بهتر از نسپاس.ناصرخسرو.
معنی کلمه نسپاس در فرهنگ معین
(نَ ) (ص . ) ناسپاس ، ناشکر.
معنی کلمه نسپاس در ویکی واژه
ناسپاس، ناشکر.
جملاتی از کاربرد کلمه نسپاس
چو من گفتم که نسپاسم به هر چیز زمانه گفت نشناسم ترا نیز
نشانهٔ بندگی شکر است، هرگز مردم دانا به نسپاسی ز حد بندگی اندر نیاجارد
و خدای گفت: إِنِّی مَعَکُمْ من با شماام، لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ ار نماز بپای دارید بهنگام، وَ آتَیْتُمُ الزَّکاةَ و زکاة دهید از مال، وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی و بگروید بفرستادگان من، وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ و ایشان را شکوه دارید و یاری دهید، وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ و وام دهید خدای را، قَرْضاً حَسَناً وامی نیکو، لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ بهمه حال از شما گناهان شما ناپیدا کنم، وَ لَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ و در آرم شما را در بهشتهایی، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویها، فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ مِنْکُمْ هر که نعمت پوشد و نسپاس گردد پس آن از شما، فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ (۱۲) گم گشت از میان راه راست.
قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ آن مرد گفت که بنزدیک او دانشی بود از کتاب: أَنَا آتِیکَ بِهِ من بتو آرم آن قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ پیش از آنکه نگرستن چشم تو از جای با تو آید و پردازد. فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ چون آن را دید آرمیده نزدیک او قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی گفت: این از افزونی نعمت اللَّه است بر من. لِیَبْلُوَنِی میبیازماید مرا أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ که آزادی کنم یا نسپاسی آرم وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ و هر که آزادی کند خود را کند وَ مَنْ کَفَرَ و هر که نسپاسی کند فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ (۴۰) خداوند من بی نیازست و نیکوکار.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» و بر گردانیدیم روی بر روی مردمان را، «فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» در این قرآن از هر صفت و هر مثل، «فَأَبی أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً (۸۹)» سر باز زد بیشتر مردمان مگر نسپاسی.
پیر طریقت گفت: «نشان یافت اجابت دوستی رضاست. افزاینده آب دوستی وفاست. مایه گنج دوستی همه نور است. بار درخت دوستی همه سرور است. هر که از دو گیتی جدا ماند، در دوستی معذور است. هر که از دوست جزاء دوست جوید نسپاس است، دوستی دوستی حق است، و دیگر همه وسواس است. یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ عظیم کاری و شگرف بازاری که آب و خاک را برآمد، که قبله دوستی حق گشت، و نشانه سهام وصل، چون که ننازد رهی! و نزدیکتر منزلی بمولی دوستی است! آن درختی که همه بار سرور آرد دوستی است. آن تربت که ازو همه نرگس انس روید دوستی است. آن ابر که همه نور بارد دوستی است. آن شراب که زهر آن همه شهد است دوستی است آن راه که خاک آن همه مشک و عبیر است دوستی است. رقم دوستی ازلی است، و داغ دوستی ابدی است».
وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ و کردی کرده خویش که کردی، وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ (۱۹) و اکنون تو بنعمت من و نیکو داشت من از نسپاسانی.
کافر نعمت شد و نسپاس گشت کافر نعمت را شدت جزاست
رو چنین شکری کن و بسیار نسپاسی مکن تات بخشد بخت نیکو سایهٔ خسرو معین
وَ لَئِنْ أَرْسَلْنا رِیحاً و اگر بادی گشائیم فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا تا آن را زرد گشته بینند لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ یَکْفُرُونَ (۵۱) پس آن که آن چنان دیدند به نسپاسی و بد اندیشی کافر میشوند.