نسوده
معنی کلمه نسوده در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه نسوده
به یک جیبش دوباره سر نسوده چون مه هر روز از برجی نموده
همخوابه من نبوده هرگز سر بر سر من نسوده هرگز
بزرگ بارخدا داند آنکه از در حرص نسوده دست توسل به هیچ دامانم
گردنش را نسوده عقد گهر ورنه لیلی بدی همه یک سر
نیست اینجا ستاده دیواری که به پشتش نسوده یکباری
ندیده نقش پا چشم گمانش نسوده دست وهم کس عنانش
گردنش را نسوده عقد گهر ور نه با لیلی آمدی همسر
پیشانییکه جز به در دل نسودهایم بر آسمان همان قدم عرشسای ماست
ندیده سیب او مشاطه در مشت نسوده بر لبش نیشکر انگشت
پاش رکاب براق نیک نسوده هنوز هفته افلاک را دیده در آغوش پار