معنی کلمه نسو در لغت نامه دهخدا
نسو بود از آنگونه دیوار اوی
که مانندآئینه بنمود روی.لبیبی.چون آئینه که تا روی وی راست و نسو باشد صورتها قبول می کند از هرچه صورت دارد، چون درشت شود و زنگار بخورد آن صورت قبول نکند. ( کیمیای سعادت ). و سقنقور پوستش املس و نسو [ باشد ]. ( ریاض الادویه ).
- سنگ نسو ؛ رخام. ( نصاب ).
- نسو کردن ؛ جلا دادن و لخشان کردن. ( ناظم الاطباء ): اِخلاق ؛ کهنه کردن و کهنه پوشانیدن و نسو کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).