جملاتی از کاربرد کلمه نسنجیده
محیطی است کز گوهرش نیست لنگر بزرگی که حرفش نسنجیده باشد
ز دل میار نسنجیده حرف را به زبان عنان کشیده نگه دار اسب سرکش را
گفت چندین نورد گوهر و گنج بر نسنجیده هیچ گوهرسنج
نسنجیده باری به آنسان ثقیل که از ثقل آن بشکند پشت پیل
سخن با تو نگویم تا نسنجم نسنجیده مگو تا من نرنجم
گفتن عیب کس نسنجیده میشود عادتی نکوهیده
یکی را بهدست افکند کوه گنج نسنجیدههایی دهد کوهسنج
ترازوی گردون گردش بسیچ نماند و نماند نسنجیده هیچ
صائب شود آن کس که نسنجیده سخنساز طفلی است که بازیگه او بر لب بام است
ز نیروی خود لاف چندان زدی به آهن نسنجیده دندان زدی