نزن
جملاتی از کاربرد کلمه نزن
در پیش قدر او ببلندی و مرتبت تا لاف بیهده نزنی ، ای سپهر، هی!
هر که خواهد که دمی جام کشد، همچو حباب خیمه عشق چرا بر سر آبی نزند؟
از هرچه که آن خوشست نهی است مدام تا ره نزند خوشی از این مردم عام
پا به گلشن ننهد، گل نزند بر سرخویش هر که را زان گل روی تو به دل خاری هست
چون تو گوئی که جان نفس نزنم من چه گویم که بوسه تن چه زنی
گردن کس به خشم و کین نزنند چون علی جز به امر دین نزنند
گره مزن سر زلف دو تا به یکدیگر که هیچکس نزند ما ر را به مار، گره
زبان بکام خموشی کشیم و دم نزنیم چه جای نطق تصور درو نمیگنجد
چون تو گویی که جان نفس نزنم من چو گویم که بوسه تن چه زنی؟
آسته برو، آسته بیا که گربه شاخت نزنه [نیازمند منبع]
چو رشته تا نزنی دست در میان گهر چو تنگ حوصلگان ترک پیچ و تاب مکن