معنی کلمه نزع در لغت نامه دهخدا
چو آئی سوی خاقانی دم نزع
به دید تو دود جانم زدیده.خاقانی.مادرم کرد وقت نزع دعا
که تو را بانگ و نام سرمد باد.خاقانی.نه گنج نطق داشتی آن روز وقت نزع
مهر سکوت زیر زبان چون گذاشتی.خاقانی.مضطرب در نزع چون ماهی به خشک
در یکی حقه معذب پشک و مشک.عطار.امروز در این حادثه دانی به چه مانم
در نزع فرومانده چو شمعی به سحر من.مولوی.پیرمردی ز نزع می نالید
پیرزن صندلش همی مالید.سعدی.پیری صدوپنجاه ساله در حالت نزع است. ( گلستان ).
- نزع روان ؛ جان کندن. مردن. درگذشتن :
شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان.سعدی.- نزع روح ؛ برکنده شدن روح از بدن. ( ناظم الاطباء ).
|| ( مص ) برکشیدن و برکندن چیزی را از جای خود. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ). کشیدن چیزی را از جای خود. ( غیاث اللغات ). قلع. ( از اقرب الموارد ). انتزاع. ( زوزنی ). کشیدن. ( فرهنگ خطی ). || عزل کردن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || به مغرب روان شدن خورشید: نزعت الشمس ؛ جرت الی المغرب. ( المنجد ). || مشرف به مرگ شدن بیمار. ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). || برآوردن. ( از منتهی الارب ). نزع یده ؛ اخرجها من جیبه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد )؛ از جیب برآورد دست خود را. ( منتهی الارب ) ( از المنجد ). || کشیدن زه کمان را. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || بیرون کشیدن دلو را از چاه. بیرون کشیدن بی آنکه بایستد. || گرفتن دلو را و سقایت کردن بدان. ( از اقرب الموارد ).
نزع. [ ن َ زَ ] ( ع مص ) موی رفتگی هر دو جانب پیشانی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). برهنه گردیدن هر دو جانب پیشانی از موی. ( ناظم الاطباء ).
نزع. [ ن ُ زُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نَزوع. رجوع به نَزوع شود.
نزع. [ ن ُزْزَ ] ( ع ص ، اِ ) غنم نُزَّع ؛ گوسپندان گشن خواه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ج ِ نازع ، به معنی غریب. ( از المنجد ). رجوع به نازع شود.