معنی کلمه نرگس در لغت نامه دهخدا
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یک جای نشکفند به هم.شهید.خم و خنبه پر ز انده دل تهی
زعفران و نرگس و بید وبهی.رودکی.نظر چگونه بدوزم که بهردیدن دوست
ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه.رودکی.پر از غلغل رعد شد کوهسار
پر از نرگس و لاله شد جویبار.فردوسی.خورش ها فرستاد و لختی نبید
همان بوی ها نرگس و شنبلید.فردوسی.دوصد مرد برنا ز فرمانبران
ابا دسته نرگس و زعفران.فردوسی.تا به ایام خزان نرگس بود
تا به هنگام بهاران ارغوان.فرخی.تا نرگس اندرآید با کانون
تا سوسن اندرآید با نیسان.فرخی.مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب.منوچهری.ماه فروردین به گل چم ماه دی بر بادرنگ
مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه.منوچهری.سرو را سبز قبائی به میان دربندند
بر سر نرگس نو سازند از زر کلاه.منوچهری.حشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین ودیگر ریاحین و ورد و نرگس. ( تاریخ بیهقی ص 245 ).
نگه کن که ماند همی نرگس نو
ز بس سیم و زر تاج اسکندری را.ناصرخسرو.بگریم من بدین نرگس که بر عارض پدید آمد
مرا زیرا که بفزایدچو نرگس را بیابد نم.ناصرخسرو.