جملاتی از کاربرد کلمه نره شیر
بر آن نامداران گرفت آفرین که ای نره شیران ایران زمین
بپوید ز شنگان به ایران شود به پرخاش آن نره شیران شود
وز آن جا سپه سوی ایران برم برزم یلان نره شیران برم
یکی تیغ زد شیرمرد دلیر به فرق فرامرز چون نره شیر
جهان را سیه کرد از پر تیر همی ریخت پیکان بدان نره شیر
از آن نیستان سام چون نره شیر درافکند هر گوشه برنا و پیر
هم اندر تگ اسپ یک چوبه تیر بینداخت و بگذاشت چون نره شیر
غیر محمود که داند کردن نره شیری بخدنگی اشکار
تهی دیده ای بیشه از نره شیر که ای دون به جنگ آمدستی دلیر
بگفتا منم نوجوان دلیر بگاه نبردم یکی نره شیر