معنی کلمه نردبان در لغت نامه دهخدا
چهل پایه نردبان از برش
که میرفت تا اوج کیوان سرش.فردوسی.گر آن زر که اوداد برهم نهندی
نگر آیدی چرخ را نردبانی.فرخی.تو را آن جهان نردبان این جهان است
به سر بر شدن باید این نردبان را.ناصرخسرو.سوی بهشت عدن یکی نردبان کنم
یک پایه ازصلات و دگر پایه از صیام.ناصرخسرو.گفتا که : به زیر نردبان بنشین
بندیش ز پایهای سارانی.ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی ص 59 ).همت بلند باید کردن که تو هنوز
بر پله نخستین از نردبانیا.رونی.و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان بر آن ساخته است کی سواران آسان بر آن روند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 126 ).
بر آسمان چگونه توان شد به نردبان.عثمان مختاری.اگر بسیار بندیشی خرد باشد از او عاجز
کجا بر آسمان تاند شد آنکو نردبان دارد.سنائی.شیرمردان دین در آخر کار
نردبانی بساختند از دار.سنائی.اگر صد قرن از این عالم بپوئی سوی آن بالا
چو دیگر سالکان خود را هم اندر نردبان بینی.سنائی.