نرخ

معنی کلمه نرخ در لغت نامه دهخدا

نرخ. [ ن ِ ] ( اِ ) قیمت و بهای جنس. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بهای هر جنسی در بازار. ( ناظم الاطباء ). بهای عمومی چیزی و آنچه در معاملات خصوصی در بها داده می شود قیمت است. ( از فرهنگ نظام ). قیمت و ارزش هر سند یا سهم یا متاع در روزی که قیمت شده است. ( لغات فرهنگستان ). قیمت و بهائی که برچیزی نهند. بها. سعر. قیمت. ارزش. ثمن :
به نرخی فروشد که او را هواست
که از خوردنی جان ها بی نواست.فردوسی.اگر امیر فرمود تا ترکمانان را به ری فروگیرند این گوسپندان را به رباط کرزوان به نرخ روز فروختن معنی چیست. ( تاریخ بیهقی ص 406 ). به نرخ روز بفروشد و زر و سیم نقد کند و به غزنی فرستد. ( تاریخ بیهقی ص 306 ).
بفریفت تو را دیو با گلیمی
بفروخته ای خز به نرخ ملحم.ناصرخسرو.این جهان را فریب بسیار است
بفروشد به نرخ سوسن سیر.ناصرخسرو.بی بند نشایدی یکی زینها
گرچند به نرخ زر شدی آهن.ناصرخسرو.گر مشک خواند خاک درت را فلک مرنج
نرخ گهر به طعن خریدار نشکند.عمعق.چو سیر کوفته دارد سر ستم پیشه
خبر دهد ستم اندیش را ز نرخ پیاز.سوزنی.وقت آن آمد که اعدا را بکوبد سر چو سیر
تا یکایک آگهی یابند از نرخ پیاز.سوزنی.چو من نرخ کسان را بشکنم ساز
کسی نرخ مرا هم بشکند باز.نظامی.با توانگر به نرخ درسازند
بی درم را دهند و بنوازند.نظامی.عتابش گرچه می زد شیشه بر سنگ
عقیقش نرخ می برید در جنگ.نظامی.به زر نرخ هنر هست از هنر دور
چه نیکو گفت آن استاد مشهور.وحشی.نرخ متاعی که فراوان بود
گر به مثل جان بود ارزان بود.ثنائی ( از آنندراج ).که فروشد به قدر یک جو صبر
تا به نرخ هزار جان بخرم.قاآنی.جائی که پشک و مشک به یک نرخ است
عطار گو ببندد دکان را.قاآنی.- نرخ دولتی ؛ قیمتی که دولت بر اجناس گذارد. بهای رسمی. بهای دولتی.
- نرخ روز ؛ بهای عادلانه.
- نرخ شهرداری ؛ نرخ و بهائی که از طرف شهرداری روی اجناس گذاشته شده.
- نرخ گرفتن ؛ قیمت یافتن :
لاجرم از جود و از سخاوت اوی است

معنی کلمه نرخ در فرهنگ معین

(نِ ) (اِ. ) قیمت ، بها.

معنی کلمه نرخ در فرهنگ عمید

ارزش چیزی، قیمت، بها.

معنی کلمه نرخ در فرهنگ فارسی

قیمت، بها، ارزش چیزی
( اسم ) ۱ - بهای کالاقیمت جنس : و بیگناه و گنه کاررابیک نرخ خریدارند.۲ - رواج رونق.یانرخ ارز.بهای ارزقیمت اسعار

معنی کلمه نرخ در فرهنگستان زبان و ادب

{rate} [گردشگری و جهانگردی] مبلغی که در مقابل فروش کالا یا خدمات مطالبه می شود متـ . قیمت price
[علوم مهندسی] ← آهنگ 2

معنی کلمه نرخ در ویکی واژه

onorario
tasso
قیمت، بها.

جملاتی از کاربرد کلمه نرخ

جان می رسد هر دم به لب، دانی که باری نیست آن جان تو، کافزون تر کنم نرخ بلا را هر زمان
نی بوسه فروشی تو به نرخی که سزاست نی بوسه خری بدانچه در حکم رواست
نرخ کلی باروری در ایالات متحده آمریکا بر پایه برآورد سال ۲۰۱۷ در حدود ۱٫۸۷ (۱۴۳ام) فرزند برای هر زن است.
تو مست و دلها بر درت گشته روان از هر طرف در چار بازار بلا نرخ دل ارزان کرده ای
ندانم از چه بر آن گونه تیره دل گردد نگشته دور دمی ز آنرخ منور موی
شکست نرخ شکر را بتم به روی ترش چه باده‌هاست بتم را در آن کدوی ترش
گر آب خضر خواند لبت را خرد، چه شد؟ نرخ گهر به طعن خریدار نشکند
نرخ نظر حسن قبول تو بلند است ریزیم دل ار بر سر دل تا به سما هیچ
از چهره تو شمع فلک بی فروغ شد از زلف نرخ عنبر سارا شکسته ای
با وجود اینچنین نظمی که در بازار فضل قیمت در بشکند نرخ شکر ارزان کند
باز قاضی حسن آن دم زنخ نو کرده بدل اندر همه را نرخ بیکجو کرده