معنی کلمه ندید در لغت نامه دهخدا
شمه خلق تو است آنک او را
نکهت عنبر و ند نیست ندید.سوزنی.کآدمی کو بود بی مثل و ندید
دیده ابلیس جز طینی ندید.مولوی.کسب شکرش را نمی دانم ندید
تا کشد شکر خدا خلق جدید.مولوی.- بی ندید ؛ یکتا. بی همتا. بی نظیر. بی مانند. بی مثل. بی عدیل :
ما کنون دیدیم شه ز آغاز دید
چندمان سوگند داد آن بی ندید.مولوی.از میان پای استوران بدید
دامن پاک رسول بی ندید.مولوی.راتبه ی ْ جانی ز شاه بی ندید
دم به دم در جان مستش میرسید.مولوی.|| ( مص ) نَدّ. رجوع به نَدّ شود.
ندید. [ ن َ ] ( ن مف مرکب ) نادیده. ندیده.نوکیسه. تازه به عرصه رسیده. رجوع به ندیده و نیز رجوع به ندیدبدید شود. || ( مص مرخم منفی ، اِمص ) ندیدن. مقابل دید به معنی دیدن. || انکار. عدم قبول. عدم رغبت. بی عنایتی. ( یادداشت مؤلف ).
- چشم ندیدش به کسی افتاده است ؛ چشم دیدن او را ندارد.