نداف

معنی کلمه نداف در لغت نامه دهخدا

نداف. [ ن َ ] ( از ع ، ص ) پنبه زن. در اصل نَدّاف است و دراین بیت به تخفیف دال استعمال شده است :
میغ ماننده پنبه است ورا باد نداف
هست سدکیس درونه که بدو پنبه زنند.ابوالمؤید بلخی.رجوع به نَدّاف شود.
نداف. [ ن َدْدا ] ( ع ص ) پنبه زن. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج )( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). حلاج. ( ناظم الاطباء ). محلوج کننده. ( فرهنگ خطی ). پنبه بز. پنبه وز. واخنده. نفاش. ( یادداشت مؤلف ) :
قحبه زنکت آنچه به نداف دهد
هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد.؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).کهسار که چون رزمه بزاز بد اکنون
گر بنگری از کلبه نداف ندانیش.ناصرخسرو.وآن ابر همچو کلبه ندافان
اکنون چو گنج لؤلؤ مکنون است.ناصرخسرو.باغی که بد از برف چو گنجینه نداف
بنگرْش ز دیبای محلق شده چون شوش.ناصرخسرو.رخصت است به مذهب همه مسلمانان که بعد از سلام جولاهه و کفشگر و نداف مؤمن را دعا گویند. ( کتاب النقض ص 648 ). بر امید آنکه مگر ندافان زمستان لشکر پادشاه راپنبه کنند. ( جهانگشای جوینی ). در ولایت هرات دهی است چرخ نام قاضی آنجا به خانه ندافی رفته بود و شراب خورده. ( منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 158 ). || عَوّاد. عودزن. عودنواز. || کثیرالاکل. ( المنجد ). پرخور.

معنی کلمه نداف در فرهنگ معین

(نَ دّ ) [ ع . ] (ص . ) حلاج ، پنبه زن .

معنی کلمه نداف در فرهنگ عمید

حلاج، پنبه زن.

معنی کلمه نداف در فرهنگ فارسی

حلاج، پنبه زن
( صفت ) حلاج پنبه زن : وان ابرهمچوکلبه ندافان اکنون چوگنج لولومکنونست . ( ناصرخسرو.ص ۶۴ )
پنبه زن حلاج نفاش

معنی کلمه نداف در ویکی واژه

حلاج، پنبه زن.

جملاتی از کاربرد کلمه نداف

نه از بهر عشقست طبع دورنگ نه از بهر تیرست قوس نداف
پدر نام تو چون بزادی چه کرد کمندافگنی گر سپهر نبرد
نفس تا بال بر هم می‌فشاند ناله می‌گردد ز استغنای نومیدی بلندافتاده اندازم
سودای سر زلف کمندافکن ساقی سیلی است که در کندن بنیاد من آمد
مباش غره انصاف کاین نفس‌بافان به پنبه‌کاری مغز خیال ندافند
درفش گرازست پیکر گراز سپاهی کمندافگن و رزم ساز
یکشنبه ۲۶ خرداد امتحانات دانشگاه زنجان برگزار نشد و علیرضا نداف اسکویی، رئیس دانشگاه زنجان در جمع دانشجویان اعتصاب‌کننده حضور یافت و از آنان بابت «هتک حرمت دانشگاه و دانشجو» عذرخواهی کرد.
مگر نه نی کندافغان وجسم بی جان است چوآن نیم اگر از دوریت فغان دارم
چشمان کمندافکن صیاد وش تو صیدی که ببینند، رمیدن نگذارند
زینت و ساز اسب من کردی زانچه شاهان از آن کنندافسر
کمند تو بر شیر بندافگند سنان تو کوهی ز بن برکند
هندوپارتیان یا پادشاهی خاندان گندافره از دودمان سورن (که آنان را به نام اشکانیان هند نیز می‌شناسند) یک پادشاهی باستانی ایرانی بود که در اوج شکوه خود بر سرزمین‌های امروزی افغانستان و پاکستان و همین‌طور بخش‌هایی از شمال‌غربی هند فرمان می‌راند. این عقیده وجود دارد سلسله‌ای که موفق شد حکومت تجزیه شده آزس دوم را دوباره متحد و یکپارچه سازد هندوپارتیان بودند.